محسن
نویسه گردانی:
MḤSN
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) الحاکم ابوسعد محسن بن محمدبن کرامة چِشُمی بیهقی . ولادت او در رمضان 413 هَ . ق . در قریه ٔ چِشُم (از قراء بیهق ) بود و در سوم رجب 494 هَ . ق . در مکه ٔ مکرمه وفات یافت . درباره ٔ نشو و نمای محسن در خراسان اطلاعات دقیقی در دست نیست و مآخذی که درباره ٔ وی اطلاعاتی داده اند فقط به انتقال وی از خراسان به مکه اشاره کرده اند. محسن از علمای مذهب زیدیه بوده است و از نظر عقیدت کلامی معتزلی است . او راست :تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین . التفسیرالمبسوط. التفسیرالموجز (به زبان فارسی ). التهذیب در تفسیر قرآن که از تفاسیر بسیار ارزنده ٔ معتزلی است . عیون المسائل . رسالة ابلیس الی المجبرة. الرد علی المجبرة. جلاء الابصار فی متون الاخبار. السفینة و المنتخب فی کتب الزیدیة. رجوع به الحاکم الجشمی و منهجه فی تفسیر القرآن از دکتر عدنان زر زور و نیز تاریخ بیهق و معالم العلماء ابن شهرآشوب و الذریعة الی تصانیف الشیعة شود.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
محسن تبریزی . [ م ُ س ِ ن ِ ت َ] (اِخ ) شاعر عصر صفوی است . نسبش از طرف مادر به محمد حسین چلبی می رسد و از طرف پدر نواده ٔ ابدالخان تبریزی ا...
چم محسن خان . [ چ َ م ُ س ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع قریه ٔ طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 262).
سید محسن اعرجی معروف به محقق اعرجی فرزند سید حسن (۱۱۰۳–۱۱۹۱ خورشیدی)، از مراجع عام تقلید شیعیان بودهاست. وی در خانوادهای روحانی، در بغداد، دیده به ج...
محسن آباد لاکوشته . [ م ُ س ِ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش لشت نشاء شهرستان رشت ، واقع در 5500 گزی شمال خاوری لشت نشاء با 456 تن ...
گوشه محسن بن علی . [ ش َ / ش ِ م ُ س ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقعدر 18هزارگزی جنوب بروجرد و 10هزارگزی ج...
محصن . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) قفل . || زنبیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محصن . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (آنندراج ). ...
محصن . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نگهبان . محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده . (از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). |...
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) : گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم کنجی که سر به حصن محصن درآورم . خاقانی .در ...
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (از منتهی الارب ). کسی که استوار میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد.(ا...