محش
نویسه گردانی:
MḤŠ
محش . [ م َ ح َش ش ] (ع ص ، اِ) گلیم سطبر یا گلیم که در وی حشیش نهند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مِحَش ّ. || داس علف درو. مِحَش ّ. || زمین بسیارحشیش . جای بسیارحشیش . زمین گیاهناک . مِحَش ّ. || فراهم آمدنگاه پلیدی مردم و ستور و جز آن . مِحَش ّ. (منتهی الارب ). || محش حرب ؛ افروزنده ٔ آتش جنگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || جای بسیارخیر. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
محش . [ م ِ ح َش ش ] (ع ص ، اِ) مِحَشَّة. آتش کاو. آهنین . (منتهی الارب ). استام . سیخ آتشکاو. (ناظم الاطباء). و رجوع به محشة شود. || دلاور. ...
محش . [ م ُ ح ِش ش ] (ع ص ) زن که بچه در شکم او خشک شده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی که میرود برای فراهم آوردن حشیش و ...
محش . [ م َ ] (ع مص ) سخت گائیدن . || نیک خوردن . || تراشیدن پوست را. || پوست برکندن از گوشت . || مجروح کردن . (منتهی الارب ). خراشیدن...
مهش . [ م َ ] (ع مص ) سوختن و سوزانیدن . || خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).