اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محل

نویسه گردانی: MḤL
محل . [ م ُ ح ِل ل ] (ع ص ) از حرم بیرون آمده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || شکننده ٔ حرمت حرام :رجل محل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از احرام بیرون آمده . (از منتهی الارب ). مقابل محرم . آنکه محرم نباشد. از احرام بیرون آمده (در مکه ). (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احلال شود. || حلال کننده . (از منتهی الارب ). || مردی که ماه حرام یا حرم را حرمت ننهد: رجل محل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مردی که بر هیچ عهدی از عهود نپاید. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرد که هیچ عهد بر خود ندارد: رجل محل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || واجب گرداننده . (از منتهی الارب ). رجوع به احلال شود. || آنکه قتلش حلال (روا) باشد. (از تاج العروس ). مقابل محرم ، آنکه قتلش حرام باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || گوسپند که چون گیاه بهار خورد شیر فرودآرد: شاة محل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گوسپند بسیار شیر از خوردن گیاه بهاره بعد از آنکه شیرش کم یا خشک شده بود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خلاف محل . [ خ ِ / خ َ ف ِ م َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (اصطلاح نجوم ) بودن کوکب نهاری در روز تحت الارض و کوکب لیلی در شب فوق الارض . (ی...
محل زمین . [ ] (اِخ ) از توابع طهران و دارای معدن زعال سنگ است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محل نهادن . [ م َ ح َن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) محل گذاشتن . اعتنا کردن . اهمیت دادن . و رجوع به ترکیب محل نهادن ذیل محل شود.
محل یافتن . [ م َ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) مقام و رتبه ومنزلت پیدا کردن . رجوع به این ترکیب ذیل محل شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: نیزامن nizâman (سغدی: niżâmande) **** علی محمد عالیقدر 09163657861
خروس بی محل . [ خ ُ س ِ م َ ح َل ل / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خروسی که نه بوقت خواند.(یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه کاری را درغیر موقع...
چشمه ٔ راج محل . [ چ َ م َ ی ِ م َ ح َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال نویسد: «چشمه ای است در حوالی راج محل از توابع بنگاله که آبی بسیار گرم دار...
مهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. ر...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.