محمد
نویسه گردانی:
MḤMD
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بحر اصفهانی ، مکنی به ابومسلم (254 تا 322 هَ . ق .) از مردم اصفهان ، دانشمند معتزلی ، و مفسر و شاعر است . از طرف مقتدر عباسی والی اصفهان و فارس گردید و در سال 321 هَ . ق . از منصب معزول شد. او راست : جامعالتأویل در تفسیر در چهارده مجلد و مجموعه ٔ رسائل . (از الاعلام زرکلی ج 3ص 868). و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 56 شود.
واژه های همانند
۱,۰۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۴ ثانیه
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین (مولانا)... رجوع به صدرالدین محمد شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲ... رجوع به ابومحمد عبداﷲبن احمد معروف به ابن بیطار شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) غزالی . رجوع به غزالی و نیز رجوع به ابوحامد غزالی شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) غفاری ، ملقب به کمال الملک ، فرزند میرزابزرگ کاشانی . از استادان بزرگ فن نقاشی در ایران . وی در اوایل سلطنت ...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) فاتح ... سلطان محمدخان ثانی ملقب به فاتح . از سلاطین عثمانی است . وی در 855 یا 854 هَ . ق . / 1453 م . قسطنطنی...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) فخری اصفهانی ملقب به شمس الدین و مشهور به شمس فخری . از شعرای دربار شیخ ابواسحاق است و معیار جمالی را در ف...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) قاسمی ... رجوع به قاسمی دمشقی محمد سعید... شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) قطب الدین . رجوع به قطب الدین انوشتکین شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) کافیجی ... رجوع به کافیجی محمدبن ... شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) کیدری . رجوع به قطب الدین کیدری محمدبن حسین شود.