محمد
نویسه گردانی:
MḤMD
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن عمربن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب . مادرش صفیه دختر موسی بن عمربن علی بن حسین (ع ) است . کنیه ٔ او ابوجعفر و شهرتش الصوفی است زیرا پیوسته جامه ای از پشم سفید بر تن میداشت .مردی دانشمند و فقیه و اصولی و پرهیزگار بود. در اصول به مذهب معتزله و در امامت معتقد به رأی جارودیه بود. طبری در حوادث سال دویست و نوزدهم هجری حادثه ٔقیام محمدبن قاسم را ذکر کرده گوید که در طالقان خراسان ظهور نمود و مردم را به رضا از آل محمد دعوت میکرد و گروهی دعوت او را پذیرا شدند. در طالقان و کوههای اطراف آن میان وی و فرماندهان محمدبن طاهر جنگی رخ داد و محمد توانست به اتفاق یاران خود به نسا فرارکند، عامل شهر نسا او را دستگیر کرد و نزد عبداﷲبن طاهر فرستاد و او محمد را نزد المعتصم گسیل داشت . معتصم او را در شهر سامراء در زندان مسرور خادم بزرگ محبوس نمود اما به روایت ابوالفرج توانست شبانه فرار کند و تا پایان خلافت معتصم و الواثق ناپدید بود تا آنکه در عهد المتوکل درگذشت و گویند که او را مسموم نمودند. (از مقاتل الطالبیین ص 577 به بعد و حاشیه ).
واژه های همانند
۱,۰۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن مبارک . رجوع به قاضی مخرمی محمد شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن بیع. رجوع به ابن بیع حاکم ابوعبداﷲ شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک . رجوع به قاضی بسعادتک محمد شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن سالم . رجوع به قاضی ابن جعابی شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن قاسم . رجوع به قاضی الخافقین شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمد معروف به ابن شحنه . رجوع به ابن شحنه ابوالولید شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حسین . رجوع به قاضی ابن ابیض شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) سعید قمی . رجوع به قاضی سعید قمی شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) کاشانی . رجوع به قاضی کاشانی محمد شود.
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) معصوم از مردم شوشتر و قاضی آن شهر بود. این بیت او راست :گیرم که در لباس توان کرد عاشقی دیوانگی چگونه ...