اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محن

نویسه گردانی: MḤN
محن . [ م َ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ). محن فلاناً عشرین سوطاً؛ زد فلان را بیست تازیانه . (ناظم الاطباء). || آزمودن . (غیاث ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بخشیدن .محن الثوب ؛ بخشید آن را. دادن . ما محننی شیئاً؛ ای ما منحنی علی القلب ؛ یعنی نداد مرا چیزی . || پوشیدن و کهنه ساختن جامه را. (منتهی الارب ). محن الثوب ؛ پوشید آن جامه را تا کهنه شد. (ناظم الاطباء). || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). || گل و خاک چاه برآوردن و پاک کردن . (منتهی الارب ).محن البئر؛ برآورد گل و خاک آن چاه را و پاک کرد آن را. (ناظم الاطباء). || نرم گردانیدن چرم را یا بر کندن پوست . (منتهی الارب ). محن الادیم ؛ نرم گردانید آن چرم را و برکند پوست آن را. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
محن . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ محنة. بلاها. اندوهها. و رجوع به محنت و محنة شود : بسا مردم مستحق راکه توبرآوردی از ژرف چاه محن . فرخی .خدمت او...
محن . [ م َ ح َ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی . || (اِمص ) رنج دیدگی یا درماندگی از همه ٔ روز رفتن و از جز آن . (منتهی الارب ).
دیو محن یک عبارت استعاری است.یعنی محن مانند دیو است و محن به معنی بلا و سختی است. ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
بادیه ٔ محن . [ ی َ / ی ِ ی ِ م ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا است . (انجمن آرا).
مهن . [ م َ ] (ع مص ) مهنة. خدمت کردن کسی را. || زدن . || رنجانیدن . (منتهی الارب ). || خوار شدن . (زوزنی ). || دوشیدن شتران را وقت بازگ...
مهن . [ م ِ هََ ](ع اِ) ج ِ مهنة. (مهذب الاسماء). رجوع به مهنة شود.
مهن . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فیروزکوه و 9هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.