اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مذل

نویسه گردانی: MḎL
مذل . [ م َ ] (ع ص ) رجل مذل النفس و الید؛ جوانمرد. (منتهی الارب )؛ سمح . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به مَذِل شود. || (مص ) بی تابی کردن و دلتنگی نمودن . قلق و ضجر. مِذال . مَذَل ، فهو: مَذِل و مَذیل . (از متن اللغة). || تنگدل شدن از پوشش راز نهانی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به ستوه آمدن از نگاهداشت رازکسی و فاش کردن راز. (از منتهی الارب ). بی تابی و قلق نمودن در حفظ رازی و فاش و منتشر کردن آن راز را. گویند: مذل بسره . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و مذل اللسان بالقول ؛ اخرجه و افشاه . (متن اللغة). مَذَل . (متن اللغة). مذال . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || جوانمردی کردن بچیزی . (از منتهی الارب ). از نگهداری مال بستوه آمدن و انفاق کردن آن را: مذل بماله . (از متن اللغة): مذل نفسه بالشی ٔ؛ سمحت به . (اقرب الموارد). مَذَل . (متن اللغة). مذال . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || در رختخواب قلق و بی تابی کردن و جابجا شدن . مَذَل . مذال . (از متن اللغة). || به خواب شدن پای کسی و سست گردیدن آن . (از منتهی الارب ). مَذَل . خدر شدن پا. (از متن اللغة). در خواب شدن پای . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || (اِمص ) سستی و فروهشتگی هر چه باشد. (منتهی الارب ). هر فترة و خدر را مذل گویند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مذل . [ م َ ذَ ] (ع مص ) به ستوه آمدن . بی آرام گردیدن . تنگدل شدن . ۞ (از منتهی الارب ). قلق . ضجر. مَذل . مذال . (از متن اللغة). رجوع به م...
مذل . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مرد تنگدل به ستوه آمده ٔ بی آرام . (از منتهی الارب ). قلق . ضجور. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). مذیل . (متن اللغة). || ...
مذل . [ م ِ ] (ع ص ) مرد خردجثه ٔ کم گوشت . (منتهی الارب ). صغیرالجثه قلیل اللحم . (متن اللغة).
مذل . [ م ُ ذِل ل ] ۞ (ع ص ) خواردارنده . (منتهی الارب ). خوارکننده . (مهذب الاسماء). نعت فاعلی از اِذْلال . ذلیل کننده . خواری دهنده . مقابل ...
مزل . [ م ُ زِل ل ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مزل . [ م َ زِل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). مزلة. رجوع به مزلة شود.
مزل . [ م َ زَل ل ] (از ع ، اِ) مزلة. رجوع به مزلة شود.
مضل . [ م ُ ض ِل ل ] (ع ص ) ضائع گرداننده . (آنندراج ). آن که سبب میشود یا روامیدارد گمراهی کسی را و اغواکننده و گمراه کننده و گم کننده . (نا...
مضل .[ م َ ض َل ل ] (ع اِ) زمینی که مردم در آنجا گمراه شوند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آنجا که مردم در آن گمراه شوند. (از المنجد). ...
مظل . [ م ِ ظَل ل ] (ع اِ) سایبان . (غیاث ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.