اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرس

نویسه گردانی: MRS
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است . جثه اش سنگین و سرش کوچک و گردنش باریک است . لب بالایی حیوان ضخیم بر آمده شده بطوری که تشکیل پوزه ای ستبر با موهای زبر داده است . در جنس نر دندانهای نیش فوقانی نمو بسیار یافته و از دهان خارج شده و تشکیل یک نوع عاج شبیه عاجهای فیل را داده که بمنزله ٔ عضو دفاعی حیوان است . بدن این جانور از موهای نرم و کوتاه و قهوه ای رنگی پوشیده شده است . مرس مختص نواحی قطبی است و در قطب شمال و نواحی یخ بندان به صورت گله هایی میزید و از صدفها تغذیه میکند. طول این حیوان گاهی تا 7 متر میرسد. مرس را جهت استفاده از گوشت و پوست و عاجش شکار می کنند. حیوانی شجاع و متهور است خصوصاً موقعی که داخل آب است بسیار بی باک و مهیب می باشد وبه قایقهای شکارچیان حمله می کند. برخی از انواع مرس در مناطق جنوبی اقیانوس منجمد شمالی (شمال شرقی اقیانوس اطلس ) تا نواحی اسکاتلند مشاهده می شوند و بنام اسب دریایی موسومند. فیل دریایی . فیل البحر. فَظّ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مرس . [ م َ ] (ع مص ) به جانبی افتادن رسن بکرة. (از منتهی الارب ). افتادن ریسمان بکره در یکی از دو طرف آن ؛ مرس حبل البکرة. (از اقرب الموار...
مرس . [ م َ ] (ع ص ) سخت مروسنده . گویند رجل مرس ؛ یعنی مرد سخت مروسنده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَرِس شود.
مرس . [ م َ ] (اِ) نام ماه سوم از سال فرنگان . (ناظم الاطباء). رجوع به مارس شود.
مرس . [ م َ ] (اِ) نام میوه ای است ترش می خوش . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ).
مرس . [ م َ ] (اِخ ) نام مغی . (اسدی ). نام یکی از آتش پرستان . (جهانگیری ) (برهان ). نام مردی بوده از پیروان زردشت . (آنندراج ) (انجمن آرا). ...
مرس . [ م َ ] (معرب ، اِ) (از مَرَس ) طناب . رسن . ج ، امراس . رجوع به مَرِس شود.
مرس .[ م َ رَ ] (ع مص ) رسن بکره از مجری در یکی از دو جانب آن بیفتادن و میان بکره و قَعو درآویختن و نیز افتادن ریسمان بر محور چرخ و درآو...
مرس . [ م َ رَ ] (ع اِ) ج ِ مَرَسة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرسة شود.
مرس . [ م َ رَ ] (اِ)مَرس . رسن . طناب و ریسمان . (از جهانگیری ) (برهان ). رسنی که در گلوی اسب و سگ و غیره بندند. (غیاث ). رسنی که در گلوی ش...
مرس . [ م َ رِ ] (ع ص ) شدید بر ممارست کارها. (از منتهی الارب ). مرد سخت ممارست . (ناظم الاطباء). شخص پشت کاردار و سخت درگیرشونده گویند: انه لمر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.