مزه
نویسه گردانی:
MZH
مزه . [ م ُ زَ / زِ ] (اِ) صورتی است از مژه . (صحاح الفرس ). رجوع به مژه شود.
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مزه گردانیدن . [ م َ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر طعم دادن . بدکردن طعم چیزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مظه . [ م َظْه ْ ] (ع مص ) در زمین رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مزح . [ م َ ] (ع مص ) مزاح کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لاغ کردن . ظرافت کردن . خوش طبعی . ممازحة.لعب . (یادداشت به خط مرحوم د...
مزة. [ م َزْ زَ ] (ع مص ، اِ) یکبار مکیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اندک نوشیدن شراب . (منتهی الارب ).
مزة. [ م َزْ زَ ] (ع اِ) می خوش مزه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مُزّة.
مزة. [ م ُزْ زَ ] (ع اِ) می ترش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). می ترشی که ترشی آن نامطبوع باشد. (ناظم الاطباء). مَزَّة.
مزة. [ م ِزْ رَ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قریه ای از غوطه ٔ دمشق . (ضحی الاسلام جزء ثالث ص 82). قری...
مذح . [ م َ ذَ ] (ع اِ) انگبین گل انار دشتی . (منتهی الارب ). عسل جلنارالمظ الرمان البری . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مذخ شود. || (ا...
مضح . [ م َ ] (ع مص ) زشت و معیوب گردانیدن ناموس کسی را. || راندن و بازداشتن . || منتشر گردیدن شعاع آفتاب . || پراکنده شدن شتران . (م...