اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مساعد

نویسه گردانی: MSAʽD
مساعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). یار و یاور. یاری ده . یارمند. کمک کننده .کمک دهنده . || سازوار. موافق :
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.

فرخی .


گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز.

فرخی .


باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.

منوچهری .


خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است .

منوچهری .


نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله .

منوچهری .


مساعد تو به هر جایگاه بخت جوان
متابع تو به هر شغل دولت برنا.

مسعودسعد.


یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامن کشی .

نظامی .


- عمل یا کار مساعد ؛ کاری که بدون کوشش وسعی به خوبی و آسانی پیش رود. (ناظم الاطباء).
- مساعد شدن ؛ موافق شدن . موافق آمدن . سازگار شدن :
امّید آنکه روزی خواند ملک به پیشم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری .

منوچهری .


آن را که روزگار مساعد شده ست
با ناوکی نبرد کند سوزنش .

ناصرخسرو.


هدایت سعادت او را مساعد شد و به حبل ولای سلطان اعتصام یافت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 374).
- نامساعد ؛ ناموافق . ناسازوار. رجوع به نامساعد در ردیف خود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مساعد. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مسعد. (ناظم الاطباء). رجوع به مسعد شود.
ابن مساعد شیبانی . [ اِ ن ُ م ُ ع ِ دِ ش َ ] (اِخ ) رجوع به یونس بن یوسف بن مساعد شود.
مصاعد. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مصعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث ) (آنندراج ) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و ب...
مصعاد. [ م ِ ] (ع اِ) رسنی که به آن بر درخت خرما برآیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طنابی که بدان بر خرمابن برآیند. (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.