مستجاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجابة. پاسخ داده شده . جواب داده شده . (اقرب الموارد)(از غیاث ). رجوع به استجابة شود. || پذیرفته شده دعا و برآورده شده حاجت . (اقرب الموارد). قبول کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مقبول . پذیرفته . انجام یافته . برآورده . درگیر شده . روا. برآمده
: ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب .
معزی .
بر فلک بایدشدن از راه پند
ای برادر چون دعای مستجاب .
ناصرخسرو.
چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند
باد به آئین خضر دعوتشان مستجاب .
خاقانی .
پیک انفاس بر طریق مراد
دعوت مستجاب من رانده ست .
خاقانی .
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.
خاقانی .
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا.
خاقانی .
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب .
نظامی .
دلش روشن و دعوتش مستجاب .
سعدی .
-
مستجاب آمدن ؛ مستجاب شدن . برآورده شدن . پذیرفته شدن
: مستجاب آمد دعای آن شکم
سوزش حاجت بزد بیرون علم .
مولوی (مثنوی ).
-
مستجاب الدعوات ؛ کسی که به دعاهای وی پاسخ داده می شود و پذیرفته و برآورده می گردد. (ناظم الاطباء).
-
مستجاب الدعوة ؛ آنکه دعای او مستجاب گردد. که دعای وی گیرا باشد. که دعاهای او برآورده شود. که دعاهای او درگیرشود
: درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. (گلستان ).
-
مستجاب دعا ؛ آنکه دعای او مستجاب باشد. مستجاب الدعوة
: در شهنشاه و آل برهان باد
سوزنی پیر مستجاب دعا.
سوزنی .
-
مستجاب شدن ؛ برآورده شدن . مقبول شدن . پذیرفته شدن . درگیر شدن دعا
: غراب بین نیست جز پیمبری
که مستجاب زود شد دعای او.
منوچهری .
زین گُرُه ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعای غریب زود شود مستجاب .
خاقانی .
گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده
آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد.
خاقانی .
کی دعای تو مستجاب شود
که به یک روی در دو محرابی .
سعدی .
-
امثال :
این دعائی است که مستجاب نمی شود . (امثال و حکم دهخدا).
-
مستجاب کردن ؛ برآورده کردن . پذیرفتن . برآوردن . بجای آوردن
: چو هیچ دعوت من در جهان نمی شنوند
امید تا کی دارم که مستجاب کنند.
مسعودسعد.
هر سحر گویدش دعای بخیر
ایزد ارجو که مستجاب کند.
خاقانی .
حافظ وصال می طلبد از ره دعا
یارب دعای خسته دلان مستجاب کن .
حافظ.
-
مستجاب گشتن ؛ مستجاب شدن
: آن دعا مستجاب گشت و اپرویز نامه ای نبشت به بادان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
106).
-
نامستجاب ؛ برنیاورده . برآورده نشده
: نابارور نرستی هرگز از این درخت
نامستجاب بازنگشتی از آن دعا.
مسعودسعد.
بیش از برونشان نگذشته ست و نگذرد
اشعارشان چو دعوت نامستجابشان .
خاقانی .