اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مستعجل

نویسه گردانی: MSTʽJL
مستعجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجال . شتابنده و شتاب کننده . (غیاث ). شتابان . (دهار). شتاب . بشتاب . عاجل . رجوع به استعجال شود :
اگر سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید
هزارش صید بگشاید به خون خویش مستعجل .

سعدی .


دیده باشی تشنه مستعجل بر آب
جان به جانان همچنان مستعجل است .

سعدی .


کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید. (گلستان ).
- پیک مستعجل ؛ برید. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیکی که در منزل ها توقف نکند و یا آنکه در هر منزل اسبی عوض کند تا زودتر به مقصد برسد.
- دولت مستعجل ؛ زودگذر :
راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.

حافظ.


|| برانگیزاننده وتشویق کننده . (اقرب الموارد). || بر شتابی انگیزاننده و شتاباننده . (منتهی الارب ). عجله خواهنده از کسی . (اقرب الموارد). || درگذرنده و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) بوزیدان . دارویی است که از مصر آرند و بجهت فربهی استعمال کنند. (برهان ). بوزیدن که گیاهی است .(از الفاظ الادویه ) (از اختیارات بدیعی ). و رجوع به مستعجلة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مستأجل . [ م ُ ت َءْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیجال . مهلت خواهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).آنکه مهلت خواهد. رجوع به استئجال و اس...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.