 
        
            مسک 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MSK 
    
							
    
								
        مسک . [ م ُ ] (ع  اِ) آنچه از طعام  و شراب  که  بدن  را نگهداری  کند.  || عقل . خرد. (از اقرب  الموارد).  ||  بخیلان .بخلاء. و آن  جمع مسیک  است . (از ذیل  اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م َ ] (ع  مص ) چنگ  درزدن  به  چیزی . (از منتهی  الارب ). گرفتن  چیزی  را و آویختن  و چنگ  درزدن  به  آن . ||  جاسازی  کردن  برای  آتش  در زمی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م َ ] (ع  اِ) پوست ، یا بخصوص  پوست  بزغاله . ج ، مُسوک . (منتهی  الارب ). جلد و پوست ، و برخی  آن  را مختص  پوست  بزغاله  دانسته اند که  سپس ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م َ س َ ] (ع  اِ) جایی  که  در آن  آب  بایستد. (از اقرب  الموارد).  ||  پوست  باخه  یا استخوان  ماهی  که  از آن  شانه  و جز آن  سازند. (منتهی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ِ ] (معرب ، اِ)  ۞  مشک . فارسی  معرب  است  و عرب  آن  را مشموم  خواندندی . ج ، مِسَک . (منتهی  الارب ). دوای  خوشبوی  معروف . (از غیاث ). ن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ِ س َ ] (ع  اِ) ج ِ مِسک . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد). رجوع  به  مسک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ِ س ِ ] (ع  اِ) مِسک . (از اقرب  الموارد). رجوع  به  مسک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ُ س َ ] (ع  اِ) ج ِ مُسکَة. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). رجوع  به  مسکة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ُ س ُ ] (ع  ص ) زفت  و بخیل . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م ُ س ُ ] (ع  اِ) ج ِ مَسک . (اقرب  الموارد). رجوع  به  مَسک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک . [ م َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  مؤمن آباد بخش  درمیان  شهرستان  بیرجند، واقع در 31هزارگزی  شمال  باختری  درمیان ، سر راه  مالرو عمومی  درمی...