مسوغ
نویسه گردانی:
MSWḠ
مسوغ . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ) روادارنده . (از منتهی الارب ). مجوّز. (یادداشت مرحوم دهخدا). جایزکننده . || گواراکننده . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مسوغ . [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) مسوع . جایزشده . روا. و رجوع به مسوع شود. || گوارا شده . گواریده .
مسوغ گشتن . [ م ُ س َوْ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مسوغ گردیدن . و رجوع به مسوغ گردیدن شود.
مسوغ گردیدن . [ م ُ س َوْ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) روا گشتن . روا گردیدن . جایز شدن . || گوارا شدن . مسوغ گشتن : مرا به کشتن دمنه شادی مس...
مسوق . [ م َ ] (ع ص ) ستور رانده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیش رفته .
مسوق . [ م ُس ْ وِ ] (ع ص ) سوق دهنده بطرف صید. (از اقرب الموارد): بعیر مسوق ؛ شتر که شکار راند و شکاری (شکارچی ) را بر شکار قادر گرداند. (منتهی ...
مسوق . [ م ِس ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصوغ . [ م َ ] (ع ص ) ریخته شده . || گداخته شده . || هم آهنگ . (ناظم الاطباء).