اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مسهل

نویسه گردانی: MSHL
مسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (مهذب الاسماء). آن دارو که شکم را براند. (دهار). دوائی که رطوبات عروق و اعضاء دیگررا بسوی امعاء کشد و از براز بیرون کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). کارکن . داروی کار. هرچه اخراج فضول از طریق امعاء نماید. آنچه شکم براند، مقابل قابض . راننده ٔ شکم از داروها. شکم ران . داروی راننده ٔ شکم . داروی شکم ران . سهول . داروئی که معده و روده ها را تطهیر کند و فضلات را از شکم براند. سرقدم برنده :
آن کس که یکی مسهل و داروی تو خورده ست
مانند فرشته نشود هرگز بیمار.

سنائی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مسهل . [ م ُ هََ ] (ع ص ) شکم رانده شده . داروی مسهل داده شده . || گرفتار شکم روش . (ناظم الاطباء).
مسهل . [ م ُ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسهیل . نرم و آسان گرداننده . (ناظم الاطباء). آسان کننده . سهل گیرنده .
مسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته...
مسحل . [ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تیشه . (منتهی الارب ).منحت . (اقرب الموارد). || سوهان . (دهار) (منتهی الارب ). مبرد. (اقرب الموارد). || داس . (...
مسحل . [ م ِ ح َ ] (اِخ ) نام جنّیه ای که عاشق اعشی بود. (از منتهی الارب ). نام تابعه ٔ اعشی که از جنیّان بود و اعشی گمان می برد که او را...
مسحل . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسحال . رجوع به اسحال شود. || رسن یک تاب داده ، خلاف مبرم . (از منتهی الارب ).
دیر مسحل . [ دَ رِ ؟ ] (اِخ ) بین حمص و بعلبک واقع است . (از معجم البلدان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.