اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشت

نویسه گردانی: MŠT
مشت . [ م ِ ] (اِ) جوی آب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
باز جهان گشت چو خرم بهشت
خوید دمید از دو بناگوش مشت .

منوچهری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
مشت بیضه کردن . [ م ُ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن مشت برای زدن بر کسی . (آنندراج ) : جان من اول فتح است مترس از تک ...
باد در مشت داشتن . [ دَرْ م ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنج و کوشش کسی هدر رفتن . رجوع به باد شود.
کار عبث و بیهودن انجتم دادن
مشط. [ م َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی سر. (دهار). موی به شان...
مشط. [ م َ ] (ع اِ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشط. [ م َ ش َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه . || درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (...
مشط. [م ُ ] ۞ (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان م...
مشط. [ م ُ ] (ع اِ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاهی است ری...
مشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، ...
مشط الغول. (ا. ع.). بفتح میم و سکون شین و ضم طاء مهمله و الف و لام و ضم غین معجمه و سکون واو و لام انطاکی نوشته که الحال معروف بدیشار است و بهندی کنکه...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.