مشرفی . [ م ُ رِ ] (حامص ) تفتیش و دیده وری . نظارت و جاسوسی . عمل اشراف
: و دیگر روز فروگرفتن وی [ اریارق ] سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
273). امیر مثال داد تا جمله ٔ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی ).
رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت
ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست .
خاقانی .
و رجوع به مشرف شود.