اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشعل

نویسه گردانی: MŠʽL
مشعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) مشعلة. قندیل و پلیته . (منتهی الارب ). قندیل . ج ، مَشاعل . (اقرب الموارد). قندیل و پلیته . ج ، مشاعل . قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند. (ناظم الاطباء). چوب بلندی است که بر سر آن ژنده ٔ روغن آلوده بچینند و بسوزند روشنایی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چراغدان بزرگ . و در هندوستان ، چیزی باشد که بر چوبی لته ها بسته روغن بر آن اندازند و در ایام جشن و هنگام سواری شب می افروزند و گاهی بجای چوب از برنج و نقره نیز سازند. (آنندراج ) : و بسیار شمع و مشعل افروختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). نزدیک شهر مشعل پیدا آمد از دور در آن صحرا از جانب غزنی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی ).
یکیت مشعله باید یکی دلیل به راه
دلیل خویش نبی گیر و از خرد مشعل .

ناصرخسرو.


رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ
نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 100).


مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم .

نظامی .


ز ما رنجه و راحت اندوز ما
چراغ شب و مشعل روزما.

نظامی .


احتیاج شمع نبود کلبه ٔ عشاق را.
زآنکه در هر گوشه از داغی سواد مشعلی است .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- مشعل برکردن ؛ مشعل زدن و برافروختن . (آنندراج ) :
یزک صبح به محشر نبرد راه دگر
گر شبی برنکند رای منیرت مشعل .

سلمان (از آنندراج ).


- مشعل خاوری ؛ مشعله ٔ خاوری . کنایه از خورشید جهان آراست . (آنندراج ). و رجوع به مشعله ٔ خاوری ذیل مشعله شود.
- مشعل زدن ؛ مشعل سوختن و برافروختن . (از آنندراج ) :
زآن پیشتر که درد تو برداردم ز خاک
مشعل ز داغ بر در دیوانه میزدم .

میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).


- مشعل گیتی فروز ؛ مشعله ٔ گیتی فروز :
نیمشبان کآن ملک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز.

نظامی .


و رجوع به مشعله ٔ گیتی فروز ذیل مشعله شود.
- مشعل وادی کلیم ؛ تجلیی که موسی علیه السلام را در وادی ایمن در تاریکی ظاهر شده بود. (آنندراج ) (غیاث ).
|| مرحوم دهخدا این کلمه را معادل برولور ۞ فرانسوی آورده است . و آن آلتی است مشتعل ساختن گاز یا مواد سوختنی در حمام ،لکوموتیو، نانوایی و جز آن را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مشعل . [ م ِ ع َ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشعال . صافی . (از اقرب الموارد). || خنور از چرم که در وی نبیذ کنند. ج ، مَ...
مشعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) پراکنده به هر جهتی . (منتهی الارب ). و هرچیز پراکنده به هر جهتی : جراد مشعل ؛ ملخهای متفرق وپراکنده . یقال : جاؤوا ک...
مشعل . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) افروخته شده . (ناظم الاطباء). || سریع و تند وخشمگین : جاء فلان کالحریق المشعل ؛ ای مسرعاً غضبان . (اقرب الموارد). و ...
«مشعل» پاتوق گلشیری، صادقی، حقوقی و نجفی بود «آمیتیس چراغی‌پور» تنها وارث کتابفروشی «مشعل» (قدیمی‌ترین کتابفروشی اصفهان)، می‌گوید: پدربزرگ من به شرط ت...
مشعل کش . [ م َ ع َ ک ُ ] (نف مرکب ) مشعل کُشنده . خاموش کننده ٔ مشعل : چو کردی چراغ مرا نوردارز من ، باد مشعل کشان دور دار. نظامی (شرفنامه ٔ چ ...
مشعل خانه . [ م َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکانی در سرای امیران و بزرگان که درآن مشعلها را نگهداری می کردند : مشارالیه ... ملازم رکاب اشرف...
مشال . [ م َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را از ریشه ٔ اسپانیائی و حیوان غیر ذی فقار و صدف دارای همچون لیسک (حلزون ) معنی کرد...
مشال . [ م ُ ] (ع ص ) افراشته شده . بلندکرده شده . || نصب کرده شده . (از ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.