اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشی

نویسه گردانی: MŠY
مشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن پایها و نقل آنها از مکانی به مکانی دیگر خواه تند باشد خواه آهسته . (از اقرب الموارد). || خداوند مواشی بسیار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).راه یافتن . قوله تعالی : نوراً تمشون به ۞ . || سخن چینی نمودن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) روش . (مهذب الاسماء). رفتار. روش . (یادداشت مؤلف ). روش و رفتن .
- خط مشی ؛ روش کار. مسیر کار و نحوه ٔ اجرای امری .
- مشی کردن ؛ راه رفتن . (ناظم الاطباء).
|| گردش . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مَشی و مَشیانه. (در افسانه آفرینش ایرانی معادل آدم و حوا). نخستین جفتِ بشر در تاریخِ اساطیری ایران و از نطفهٔ کیومرث هستند که پس از کشته شدنِ وی به‌دس...
خط مشی . [ خ َطْ طِ م َش ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روش کار. طریقه . (یادداشت بخط مؤلف ).
مشی فک . [ م ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بید (بیدمشک ) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک ف...
ریزه میزه، کوچک
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.