مصاب
نویسه گردانی:
MṢAB
مصاب . [ م ُ ] (ع مص ) اصابت . (از اقرب الموارد). مصابة. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اصابت شود.
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مصاب . [ م َ صاب ب ] (ع اِ) ج ِ مصب ، موضع ریختن آب . (یادداشت مؤلف ). محل . مورد. موضع: او به قلت عقل ... و اسراف اموال نه در مصاب استحقا...
مصاب . [ م ُ ] (ع ص ) مصیبت رسیده و دل شکسته و غمناک و آزرده و شوریده . (ناظم الاطباء). مصیبت زده و رنج رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بلا و ش...
مصأب . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) نیک سیراب و پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سیراب و پرشده از آب . (ناظم الاطباء).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) گشن و گشنی که هنوز زیر بار و یا سواری نیامده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گشن اشتر. (مهذب الاسماء...
مصعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) صاحب شتر سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن جابر، مکنی به ابونصر. تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
مصعب . [م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن زبیر. از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش عبداﷲ زبیر بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه ٔ برادر درآورد و م...
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه . تابعی است . (از یادداشت مؤلف ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل ...
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. صاحب لواء رسول اﷲ (ص ) است . (منتهی الارب ).