مطیع
نویسه گردانی:
MṬYʽ
مطیع. [ م ُ ع ُ لِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) فضل بن جعفر المقتدر باﷲبن معتضد عباسی مکنی به ابوالقاسم (301 - 364 هَ . ق ). بیست و سومین خلیفه ٔ عباسی بعد از خلع مستکفی باﷲ. به سال 334 هَ . ق . به خلافت رسید. در ایام او فتور و سستی در امور خلافت بالا گرفت . و او را از خلافت جز خطبه ای که به نام او می خواندندنبود. دیلمیان بر همه جا مستولی شدند و کلیه ٔ امور بوسیله ٔ آنان انجام می یافت . او در آخر خلافت بیمار گردید و از خلافت کناره گیری کرد و پسرش الطائع باﷲ را خلیفه ساخت و پس از دو ماه درگذشت . در دوران خلافت او حجرالاسود از قرامطه به بیت بازگردانده شد و اشعاری از مطیع باقی مانده است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 772).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مطیع. [ م ُ ] (ع ص ) (از «طوع »)اطاعت و فرمانبرداری کننده . (آنندراج ). فرمانبردار. ج ، مطیعون . (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن .(ناظم ا...
مطیع. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ایاس کنانی . از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است . شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی...
مطیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هونیوش hunyush (مانوی)، استیکان ostikAn (پهلوی).*** فانکو آدینات 09163657861
ینگجه مطیع. [ ی ِ گ ِ ج َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری ارومیه ، با 221 تن ...
متیع. [ م ُ ] (ع ص ) قی کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که مکرر قی میکند. (ناظم الاطباء).