مظهر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MẒHR
    
							
    
								
        مظهر. [ م ُ هَِ ] (ع  ص ) خداوند ستور برنشست . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از اقرب  الموارد). خداوند ستور سواری . ج ، مظهرون . (ناظم  الاطباء). یقال  بنوفلان  مظهرون . (ناظم  الاطباء). ای  منهم  ظهر. (منتهی  الارب ).  ||  شتر گرمی  نیمروز رسیده . (منتهی  الارب ) (آنندراج ). شتری  که  در گرمای نیمروز رسیده  باشد. (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  در وقت  ظهیره  آینده . (منتهی  الارب ) (آنندراج ). در نیم  روز آینده  و در نیمروز سیرکننده . (ناظم  الاطباء).  ||  مأخوذ از تازی ، آشکاراکننده  و نمودار نماینده . (ناظم  الاطباء) :  فلیکن  ان  النور هوالظاهر فی  حقیقة نفسه  المظهر لغیره  بذاته . (حکمت  اشراق  سهروردی  ص 113). و الحرکة و الحرارة کل  منها مظهر للنور. (حکمت  اشراق  سهروردی  ص 195).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر. [ م َهََ ] (ع  اِ) جای  بالا رفتن . (منتهی  الارب ) (آنندراج )(از اقرب  الموارد). محل  صعود و جای  بالا رفتن . ج ، مظاهر. (ناظم  الاطباء).  ||  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر. [ م ُ هََ ] (ع  ص ) پیدا. (دستورالاخوان  چ  نجفی  ص 591). آشکار کرده . آشکار شده . و هویدا گشته . (ناظم  الاطباء). مترادف  ظاهر. (از کشاف  اصطلا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر. [ م ُ ظَهَْ هََ ] (ع  ص ) قوی پشت  از شتران  و جز آن . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). مردی  سخت  پشت . (مهذب  الاسماء) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر هندی . [ م َ هََ رِ هَِ ] (اِخ ) قاضی  آکره  است . مداح  فیروز شاه و عین الملک  بوده  بعضی  او را مظهر مذکور خوانند و بعضی  جدا دانند علی ای حال ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر گجراتی . [ م َ هََ رِ گ ُ ] (اِخ ) از سخن گویان  شیرین  زبان  و فاضلان  نیکوبیان  و اصلش  از ایران  است  هشت  هزار بیت  در دیوانش  جمع آمده  و ای...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظهر استرآبادی .[ م َ هََ رِ اِ ت َ ] (اِخ ) هدایت  نویسد: نامش  میرمحمد صادق  از معاصرین  و مردی  مهربان  و خلیق  بود. طبعی  سلیم  داشته . غزلسرایی  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مزهر. [ م ِ هََ ] (ع  اِ) بربط. عود. ج ، مَزاهر. (اقرب  الموارد) (دهار) (مهذب  الاسماء) (یواقیت ). بربت . گران . (السامی ). چوبی  که  بدان  میزنند و م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مزهر. [ م ُ هَِ ] (ع  ص ) کسی  که  آتش  برای  مهمان  می افروزد  ۞ . (اقرب  الموارد) (تاج  العروس ).