اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معتل

نویسه گردانی: MʽTL
معتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) بیمارشونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت . علیل . بیمار. دردمند. آسیب دیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل .

مسعودسعد.


|| نادرست . ناراست . دور از حقیقت : هر چند مامضی جرایم او به معاذیر اجوف و بهتانهای معتل ۞ مضاعف گشته است . (جهانگشای جوینی ). || به اصطلاح صرفیان فعلی یا اسمی که در آن حرف علت باشد. (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسم یا فعلی که در آن از حروف عله یافت شود به شرط آنکه از حروف اصلی اسم یا فعل باشد. اگر حرف عله در فاءالفعل باشد که آن را معتل الفاء و معتل بفاء و مثال نامند مانند وعد، یسر، و اگر حرف عله در عین الفعل باشد آن را معتل العین و معتل بعین و اجوف و ذوالثلاثه نامند مانند قال ، باع و اگر حرف عله در لام الفعل واقع شود آن را معتل اللام و معتل بلام و ناقص و منقوص وذوالاربعه نامند مانند دعا، رمی . و اگر حرف عله در فاءالفعل و لام الفعل واقع گردد آن را لفیف مفروق خوانند مانند وقی . و اگر حرف عله در فاءالفعل و عین الفعل باشد مانند یوم ، ویح یا در عین الفعل و لام الفعل واقع شود مانند طوی ، آن را لفیف مقرون خوانند واگر عین الفعل و لام الفعل از جنس کلمه ٔ «حی » [ ح َی ی ] باشد به اعتباری آن را لفیف و به اعتباری دیگر مضاعف نامند. و اگر حرف عله در اسم و فعل «واو» باشد آن را معتل واوی و اگر «یاء» باشد معتل یایی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
معتل . [ م ِ ت َ ] (ع ص ) توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن . (از اقرب الم...
معتل العین . [ م ُ ت َل ْ لُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و اجوف شود.
معتل الفاء. [ م ُت َل ْ لُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و مثال شود.
معتل اللام . [ م ُ ت َل ْ لُل ْ لا ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و ناقص شود.
معطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند....
معطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش ...
ماطل . [ طِ ] (اِخ ) نام گشنی از ابل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست . (از اقرب الموارد).
معطل کردن . [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن . مهمل گذاشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روشنان زان حکم کاو...
معطل ماندن . [ م ُ ع َطْ طَ دَ ] (مص مرکب ) مهمل ماندن . به حال خود رها شدن . متروک ماندن . ضایع ماندن . عاطل ماندن : بلاد خراسان مهمل و معط...
معطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.