معر
نویسه گردانی:
MʽR
معر. [ م َ ع َ ] (ع مص ) بیرون افتادن ناخن از چیزی که به آن رسیده باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم گردیدن پر و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || افتادن همه ٔ موی پیشانی و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریختن همه ٔ موی پیشانی چنانکه چیزی از آن باقی نمانده باشد و بعضی آن را به پیشانی اسب اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
معر. [ م َ ع ِ ] (ع ص ) ناخن افتاده به چیزی که آن را رسیده باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ...
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گوی...
مار. (اِ) مخفف مادر که والده باشد. (آنندراج ) (برهان ). مخفف مادر. (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). مادر در لهجه ٔ طبری . (یادداشت به خط مرحوم ...
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) ۞ . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را ام...
مار. ۞ (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) : آنچه نخواهی که من به ...
مار. (سریانی ، ص ، اِ) کلمه ٔ سریانی است و معنی آن سید است ، گویند «مار فلان » یعنی «سید فلان » و بیشتر در مورد قدیسین بکار برند و گاهی هم در م...
مار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : درین دیار بهنگام شار و ...
مار. [ مارر ] (ع ص ) گذرنده و در گذرنده . (ناظم الاطباء). رونده . (آنندراج ).
مار. (اِخ ) دهی از دهستان «برزاوند» شهرستان اردستان است که 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مار
• «ازدواج یعنی با چشمان بسته، بهامید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.»
o آرتور شوپنهاور
• «به مارماهی مانی، نه این تمام و نه...