معسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی است . مقابل موسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: از سواد شب برون آرد نهار
وز کف معسر برویاند یسار.
مولوی .
|| (اصطلاح حقوقی ) کسی است که بواسطه ٔ عدم کفایت دارایی یا دسترسی نداشتن به مال خود قادر به پرداخت هزینه ٔ دادرسی یا دیون خود(اعم از محکوم ٌبه و اوراق لازم الاجرای ثبت و مالیات ) نباشد
۞ . (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی )
: وام دارشرح این نکته شدم
مهلتم ده معسرم
۞ زان تن زدم .
مولوی .
غریم مقر بر غارم معسر
۞ صبر کند. (مجالس سعدی ص
22). رجوع به اعسار شود.