مغیث
نویسه گردانی:
MḠYṮ
مغیث . [ م ُ ] (اِخ ) اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مغیث . [ م ُ ] (ع ص ) فریادرسنده . (مهذب الاسماء). فریادرس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صارِخ . صَریخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شا...
مغیث . [ م َ ] (ع ص ) گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد شریر. (از اقرب الموارد).
مغیث . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (ع اِ مرکب ) میان سر را گویند، در خبر نبوی است : احتجم ام مغیث . (از المرصع).
ام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (اِخ ) از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 283 شود.
از نخستین بناهایى که در اندلس با نام بلاط ساخته شد، کاخى بود که مغیث د ح 00ق/18م فاتح قرطبه، در این شهر برای خود طراحى و بنا کرد. وقت...
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اختیارالدین مغیث الدین یوزبک شود.
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب طغرل شانزدهمین از حکام بنگاله (677-681 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 275).
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمد اول ، از سلاطین سلاجقه ٔ کرمان است (536-551 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136). و رج...
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن محمد، اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (511-525 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 1...