مقام .[ م َ ] (ع  اِ) منزلت . (اقرب  الموارد) (محیط المحیط). منزلت . مرتبه . درجه . (از ناظم  الاطباء). پایه . رتبه . جایگاه . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا) 
: این  فخر جز امین  تو را نیست  وین  مقام 
کو کرد اختیار ز بهر تو ارتحال . 
ناصرخسرو.
همه  را در مقام  خویش  بدار
هیچکس  را ز خوی  بد مازار. 
سنائی .
در انواع  علوم  به منزلتی  رسید که  هیچ  پادشاه  پیش  از وی  آن  مقام  را نتوانست  یافت . (کلیله  و دمنه ).
تا ز ریاضت  به  مقامی  رسی 
کت  به  کسی  درکشد این ناکسی . 
نظامی .
دوستان  خود را به  من  بنمای  تا من  مقام  ایشان  هر یک  با تو نمایم  که  در مراعات  جانب  دوستی  و مدارات  رفیقان  راه  صحبت  تا کجااند. (مرزبان نامه  چ  قزوینی  ص 
63). فرزندان  هر یک  مقام  تولیت  خویش  برحسب  توصیت  پدر نگاه  داشتند. (مرزبان نامه  ایضاً ص 
66). تو را عقل  بر هفت  ولایت  تن  امیر است  و حس  معین  عقل  و شهوت  خادم  تن  مگذارکه  هیچ  یک  قدم  از مقام  خویش  فراتر نهند. (مرزبان نامه  ایضاً ص 
76). رای  آن  است  که  چون  تو می دانی  که  خود را از پایه ٔ کهتری  به  درجه ٔ مهتری  رسانی ... به  نذالت  این  مقام  رضا ندهی . (مرزبان نامه  ایضاً ص 
135). به  مقام  از ملائکه  درگذشتی . (گلستان ). برتر مقامی  معین  کردند. (گلستان ).
من  این  مقام  به  دنیا و آخرت  ندهم 
اگرچه  در پیم  افتند هر دم  انجمنی . 
حافظ (دیوان  چ  قزوینی  ص 338).
مقام  بوذر و سلمان  گرت  بود مقصود
خلاص  بوذر بنمای  و صدق  سلمانی . 
قاآنی .
-  
سدره مقام  ؛ بلندمرتبه . رفیعجایگاه . آنکه  علو درجه ٔ او به  سدرةالمنتهی  رسد 
:  مقالید شهر و قلعه به  خدام  آستان  سدره مقام  سپرد. (حبیب  السیر چ  قدیم  تهران  ج 
3 ص 
352).
-  
صاحب مقام  ؛ دارای  بزرگواری و جاه  و جلال . (ناظم  الاطباء) 
: بندگی  از خودشناسی  شد تمام 
نیست  مرد بی ادب  صاحب مقام . 
عطار.
-  
عالی مقام  ؛ آنکه رتبتی  بلند دارد 
:  در سلک  سایر خدام  عالی مقام  منتظم  گردیدند. (حبیب السیر چ  قدیم  تهران  ج 
3 ص 
352). و رجوع  به  مدخل  عالی مقام  در ردیف  خود شود.
-  
قائم مقام  ؛ نایب مناب . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). رجوع  به  مدخل  قائم مقام  در ردیف  خود شود.
 ||  مجازاً، شایستگی . حق . (کلیات  شمس ، ج  
7 چ  فروزانفر، فرهنگ  نوادر لغات ) 
: بخند جان  و جهان  چون  مقام  خنده  تراست 
بکن  که  هرچه  کنی  هست  بس  پسندیده . 
مولوی  (کلیات  ایضاً).
 ||  جای  هر دو قدم . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  توقف  و درنگ  و سکونت  و بودباش . (ناظم  الاطباء). سکونت . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا).
-  
امثال  : 
قلندر را چه  کوچ  چه  مقام  . (یادداشت  ایضاً).
 ||  دربار پادشاهی .  ||  توقفگاه  سپاه .  ||  محضر خداوندی . (ناظم  الاطباء).  ||  (اصطلاح  موسیقی ) در اصطلاح  موسیقی ، پرده ٔ سرود را گویند و آن  دوازده  است : اول  راست ، دوم  شباب ، سوم  بوسلیک ، چهارم  عشاق ، پنجم  زیر بزرگ ، ششم  زیر کوچک ،هفتم  حجاز، هشتم  عراق ، نهم  زنگله ، دهم  حسینی ، یازدهم  رهاوی ، دوازدهم  نوا. صاحب  کشف اللغات  بجای  حجاز و زنگله  باخرز و نهاوند آورده  و بعضی  بجای  شباب  صفاهان  آورده اند. (غیاث ). پرده ٔ سرود را گویند و آن  دوازده  است : راست ، شباب ، بوسلیک ، عشاق ، زیر بزرگ ، زیر خرد، نهاوند، عراق ، باخرز، حسینی ، نوا. از کلام  استادان  مستفاد می شود که  پرده های  دیگر نیز بسیارند، چون : خراسان  و دلنواز و جز آن . (آنندراج ). مقامهای  دوازده گانه ٔموسیقی  عبارت  است  از: راست ، عشاق ، بوسلیک ، نوا، اصفهان  بزرگ ، زیرافکن ، عراق ، زنگوله ، حسینی ، راهوی ، حجازی . (از مرآة الخیال ، یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). پرده . گاه . راه . ره . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). نامهای  مقامهای  دوازده گانه  در نصاب  الصبیان  چنین  آمده :
عشاق  و مراقد و حسینی  است  چو راست 
در پرده ٔ بوسلیک ، رهاوی  و نواست 
تا گشت  رواج  در صفاهان  و عراق 
زنگو و حجاز، کوچک  اندر بر ماست .
موسیقی دانان  معاصر این  کلمه  را بجای  «مود» 
 ۞  فرانسوی  که  به  همین  معنی  است ، به  کارمی برند 
: راستی  بستان  مقام  دلنواز است  این  زمان 
خوش نوایی  در مقام  دلنواز آغاز کن . 
جمال الدین  سلمان  (از آنندراج ).
در بیان  آنکه  هر مقامی  دو شعبه  دارد. (بهجت  الروح  ص 
143).
-  
تغییر مقام  ؛ از مقامی  به  مقامی  دیگر رفتن .
-  
صاحب مقام  ؛ دارای  هنر در نواختن  پرده های  موسیقی . (ناظم  الاطباء).
-  
مقام  به  مقام  ؛ پرده  به  پرده  و آواز به  آواز. (ناظم  الاطباء).
 ||  (اصطلاح  عرفان  و تصوف ) مقام  در اصطلاح  سالکان ، اقامت  بنده  است  در عبادت  در آغاز سلوک  به  درجه ای  که  به  آن  توسل  کرده  است  و شرط سالک آن  است  که  از مقامی  به  مقامی  دیگر ترقی  می کند تا ازنودونه  مرتبه ٔ تلوین  درگذرد و به  صدم  در مرتبه ٔ تمکین  مقام  کند و مراد از تمکین  زوال  بشریت  است  که  آن  را مرتبه ٔ فقر و فنا گویند. (غیاث ). مقابل  احوال  است  نزد متصوفه . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). مقام  آن  بود که  بنده  به  منازلت  مستحق  گردد بدو به  لونی  از طلب و جهد و تکلف ، و مقام  هر کسی  جای  ایستادن  او بود بدان  نزدیکی  و آنچه  به  ریاضت  بیابد و شرط آن  بود که  ازاین  مقام  به  دیگر نیارد تا حکم  این  مقام  تمام  بجای  آرد از بهر آنکه  هرکه  را قناعت  نبود توکل  وی  درست  نیاید و هرکه  را توکل  نبود تسلیم  وی  درست  نیاید. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه  چ  فروزانفر ص 
91). مقام ، نزد صوفیه  چیزی  است  که  به  کسب  و کوشش  بنده  به  دست  آید و بنابراین  هر یک  از اعمال  و مکاسب  که  در تصرف  سالک  آید و ملکه ٔ وی  شود مقام  وی  است  و از این  رو مقام  را به  صفت  ثابت  عبد تعریف  کرده اند و آن  را از امور اختیاری  شمرده اند، مقابل  حال  که  از مواهب  است  و در اختیار سالک  نیست . و بعضی  معتقد شده اند که  احوال  به  سبب  تکرر در تصرف  عبد می آیند و جزو مقامات  شوند. (کلیات  شمس  چ  فروزانفر ج 
7، فرهنگ  نوادر لغات ). منزلت  و مرتبتی  است  که  بنده  بواسطه ٔ آداب  خاصی  بدان  رسد و از طریق  تحمل  سختی  و مشقت  بدان  نایل  گردد. کسی  که  در مقامی  باشد و اعمال  آن  مقام  را بجای  آرد تا آن  مقام  را تکمیل  نکرده  از آن  مقام  نگذرد و به  مقامی  دیگر ارتقا نیابد مگربعد از استیفای  شرایط آن . مقام  در طریقت ، محل  اقامت بود در سیر معنوی  و سیر الی  اﷲ و آن  ثابت تر از حال  بود و چون  حال  دائمی  شد و ملکه ٔ سالک  گشت  مقام  می خوانند «لاقامة السالک  فیه ». کاشانی  گوید: مقام ، مرتبتی  است  از مراتب  سلوک  که  در تحت  قدم  سالک  آید و محل  استقامت  او گردد و زوال  نپذیرد و گفته اند: «الاحوال  مواهب  والمقامات  مکاسب » و جمله ٔ مقامات  در بدایات  احوال  باشند و در نهایات  مقام  شوند. (از فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ). نزد اهل  معانی ، مقام  با کلمه ٔ حال  مرادف  است  و بعضی  گفته اند مفهوم  هر دو لفظ نزدیک  به  یکدیگر است . (از کشاف  اصطلاحات  الفنون ) 
:  احوال  عطا بود و مقام  کسب  و احوال  از عین  جود بود و مقامات  از بذل  مجهود و صاحب مقام  اندر مقام  خویش  متمکن  بود و صاحب حال  برتر می شود. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه  چ  فروزانفر ص 
92). پیران  گفته اند بزرگترین  مقامی  مقامی  رضاست . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه  ایضاً ص 
296). عبدالواحدبن  زید گوید: رضا بزرگترین  مقامهاست . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه  چ  فروزانفر ص 
296). بعضی  از مشایخ  بوده اندکه  هرگز سفر نکرده اند... و ایشان  را توفیق  الهی  مددگشته  و به  کمند جذبات  از مقام  ادنی  به  اعلی  کشیده . (مصباح  الهدایة چ  همایی  ص 
264).
-  
مقام ابراهیم  ؛ (اصطلاح  عرفان ) کنایت  از مقام  خلت  است . یکی  از نشانه های  خلت  مقام  ابراهیم  ظاهر قدم  اوست بر سنگ  خاره  که  روزی  به  وفای  مخلوقی  آن  قدم  برداشت ،لاجرم  رب العالمین  اثر آن  قدم  قبله ٔ جهانیان  ساخت ، اشارتی  عظیم  است  کسی  را که  یک  قدم  به  وفای  حق  از بهر حق  بردارد و چه  عجب  که  باطن  وی  قبله ٔ نظر حق  شود، امااز روی  باطن  گفته اند مقام  ابراهیم  ایستادنگاه  اوست  در خلت  و آنکه  قدم  در راه  خلت  چنان  درست  آمد که  هرچه داشت  همه  در باخت  هم  کل  و هم  جزء و هم  غیر، کل  نفس  اوست ، جزء فرزند او، غیر مال  او؛ نفس  به  غیر آن  دادن ، فرزند به  قربان  دادن ، مال  به  مهمان  دادن . (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ). و رجوع  به  مقام  ابراهیم  (اِخ ) شود.
-  
مقام  بی رنگی  ؛ مقام  توحید است  و وحدت . (از فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ).
-  
مقام  بی نشانی  ؛ مراد مرتبت  ذات  مطلق  است . (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ).
-  
مقام  جمع ؛ عبارت  از مرتبت  و احدیت  است . (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ).
-  
مقام  سری  ؛ عبارت  از نفس  رحمانی  است  یعنی  ظهور وجود حقانی  در مراتب  تعینات . (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ).
-  
مقام  فنا ؛ مقام  اتحاداست  که  فرمود حضرت  حق  مرا زبانی  داد از لطف  صمدانی  و دلی  داد از نور ربانی  و چشمی  از منبع یزدانی  تا اگر گویم  به  مدد او گویم  و به  قوت  او پویم ، به  ضیاء اوبینم ، به  قدرت  او بدین  مقام  رسم ، زبانم  زبان  توحید شود، در مجلس  انس  او نشینم  «کنت  له  سمعاً و بصراً». مقام  فنا، در صفات  نتیجه  نوافل  است  و مقام  فنا، در ذات  نتیجه ٔ فرایض  است . فنای  اول ، فنای  عبد است  در فعل «فعال  لمایرید» 
 ۞  و فنای  دوم ، فنای  ذات  است  به  حکم  «کل  شی ٔ هالک » 
 ۞ . (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ).
-  
مقام  محمود؛ درجه ٔ اعلای  از حسنات . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء). گویند مقام  محمود، مجالست  است  در حال  شهود. (فرهنگ  اصطلاحات  عرفانی  تألیف  سجادی ). و رجوع  به  مقام  محمود (اِخ ) شود.
||  (اصطلاح  نجوم ) نزد اهل  هیئت ، بر دو معنی  اطلاق  شود زیرا گویند: موضعی  از تدویر را که  کوکب  قبل  از رجعت  بدانجا رسد و مقیم  به  نظر آید مقام  اول  نامیده  می شود و موضعی  که  کوکب  بعد از رجعت  بدانجا رسد و مقیم  دیده  شود مقام  دوم  گویند و نیز گویند اقامت  کوکب  را قبل  از رجعت  مقام  اول  و اقامت  آن  را بعد از رجعت  مقام  دوم  گویند. (از کشاف  اصطلاحات  الفنون ). و رجوع  به  مقامات  شود.