مقذ
نویسه گردانی:
MQḎ
مقذ. [ م َ ق َذذ ] (ع اِ) پس دو گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنچه بین دو گوش است از پس . (از اقرب الموارد) (از بحرالجواهر). || منتهای روییدنگاه موی پس سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منتهای روییدنگاه موی ازمؤخر سر و گویند از مقدم آن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
پشت مغز. [ پ ُ م َ ] (اِ مرکب ) نخاع . مغز حرام . حرامه مغز. حرامغز.
پل مغز. [ پ ُ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ برجستگی جلو مغز کوچک . (از لغات فرهنگستان ).
پوچ مغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از احمق است .
تبه مغز. [ ت َ ب َه ْ م َ ] (ص مرکب ) تباه مغز. سبک مغز. مخبول . دیوانه . بی خرد. سست عقل . رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود...
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] (ص مرکب ) سبک مغز. (آنندراج ). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تهی مغز. [ ت َ / ت ِ / ت ُ م َ ] (ص مرکب ) کم خرد. بی خرد. نادان . احمق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش . (ناظم الاطباء). کن...
خشک مغز. [ خ ُ م َ ] (ص مرکب ) خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیر...
خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه مغز خوب دارد. آنکه باطن خوش دارد. مقابل خوش ظاهر. مقابل خوب پوست .
سبک مغز. [ س َ ب ُ م َ ] (ص مرکب ) بیعقل و بی وقار. (غیاث ) (آنندراج ). سبک سر و سبکسار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 207). سفیه . ابله . کم خرد. احمق . جل...
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .