 
        
            مقوی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MQWY 
    
							
    
								
        مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع  اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) :  ایجاد کلاه  نظامی  که  عبارت  است  از پوست  بخارایی  بدون  مقوی  مشتمل  بر کلگی  از مخمل  سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع  به  مقوا شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مقوی . [ م ُ ق َوْ وی  ] (ع  ص ) توانایی دهنده  و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده  و تواناکننده  و استوار و محکم کننده  و مضبوطکننده . (ناظم  الاطب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مقوی . [ م ُق ْ ] (ع  ص ) ستور توانا وگویند فرس  مُقْو و گویند فلان  قوی  مُقْو؛ یعنی  فلان خودش  توانا و دارای  ستور تواناست . (از منتهی  الارب ) (از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیروبخش، نیروزا، توانبخش (دری) پرویژن parvižen (سغدی: parvežne) ***فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مغوی . [ م ُغ ْ ] (ع  ص ) گمراه سازنده . (آنندراج ) (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). کسی  که  گمراه  می سازد واغوا می کند. (ناظم  الاطباء). و رج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مغوی . [ م َ غ ْ وی ی  ]  ۞  (ع  ص ) تهی شکم  و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی  تهی شکم  خوابیدم . (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد) (...