اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ملامت گوی

نویسه گردانی: MLAMT GWY
ملامت گوی . [ م َ م َ ] (نف مرکب ) ملامت گو :
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی .

سعدی .


ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل .

سعدی .


ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.

سعدی .


و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.