ملک . [ م ُ ] (ع  اِ) پادشاهی . (ترجمان القرآن ) (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) 
:  الملک  یبقی  مع الکفر و لایبقی  مع الظلم . (حدیث ).
که  را بویه ٔ وصلت  ملک  خیزد
یکی  جنبشی  بایدش  آسمانی . 
دقیقی .
با قلم  چونکه  تیغ یار کنی 
درنمانی  ز ملک  هفت اقلیم . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
امیرمحمد را در مدت  ملکش  ممکن  نگشت  که  این  وصیت  را به  جای  آورد. (تاریخ  بیهقی  چ  ادیب  ص  
243). چون  روزگار ملک ، او را به  سر آمد... (تاریخ  بیهقی  ایضاً ص  
417). چون  دانست  که  کار راست  شد به  شهر آمد و بر تخت  ملک  نشست . (تاریخ  بیهقی  ایضاً ص  
5 و 
7).
دانش  به  از ضیاع  و به  ازجاه  و مال  و ملک 
این  خاطر خطیر چنین  گفت  مر مرا. 
ناصرخسرو.
سلم  را دیدم  در روم ، که  بنشست  به  ملک 
تور را دیدم  بر تخت  شهی  در توران . 
جوهری  هروی .
این  همه  در سال  بیست وهشتم  بود از ملک  او 
 ۞ .(فارسنامه ٔ ابن  البلخی  ص  
104).
ز شرح  قصه ٔ روز نشستن  تو به  ملک 
همه  ملوک  شکسته دلند و بسته دهان . 
عثمان  مختاری  (دیوان  چ همایی  ص 366).
عمر ترا که مفخرت  دین  و ملک  از اوست 
بر دفتر از حساب  تو صدگان  شمار باد. 
مسعودسعد.
نه  هرگز ملک  او باشد معطل 
نه  هرگز حکم  او باشدمزور. 
امیرمعزی .
وگر ایمانت  هست  و تقوی  نی 
خاتم  ملک  بی  سلیمان  است . 
ادیب  صابر.
مال  و ملکی  که  بر گذر باشد
نکند عاقل  اعتماد بر آن 
گر همی  ملک  بی گذر طلبی 
دل  منه  بر زمانه ٔ گذران . 
ادیب  صابر.
دین  بی  لطف  شاخ  بی  بار است 
ملک  بی  قهر گنج  بی  مار است . 
سنائی .
گفته  اند وقتی  پادشاهی  بود، عمر اندر ملک  و ولایت  و کامرانی  و خوشدلی  و آسایش  به  سر برده . (تاریخ  بیهق  چ  بهمنیار ص  
288).
خاتم ملک  در انگشت  تو کرده ست  خدای 
چه  زیان  دارد اگر خصم  شود دیو و پری . 
ظهیر فاریابی .
مدام  در حق  ملکت  دعای  خاقانی 
قبول  باد ز حق  بالعشی  والاشراق . 
خاقانی .
گر پدر از تخت  ملک  شداینک 
بر زبر تخت  احترام  برآید. 
خاقانی .
بر مذهب  خاقانی  دارم  ز جهان  گنجی 
گر ملک  ابد خواهی  این  دار که  من  دارم . 
خاقانی .
مدت  ملک  و سلطنت  آل سامان  به  خراسان ... صد و دو سال  و شش  ماه  و ده  روز بود. (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی  چ  
1 تهران  ص  
235).
-  
ملک  و ملک  ؛ پادشاهی  و کشور و دارایی  
: هر آفریده ای  که  نه  در ملک  و ملک  تست 
از آسمان  بر او ننهادند اسم  شی . 
عثمان  مختاری  (دیوان  چ  همایی  ص  510).
این  و آن  هر دو 
 ۞  ملک  و ملک  تواند
وز تو بر هر دو جای  فرمان  است . 
سوزنی .
شاها سریر و تاج  کیان  چون  گذاشتی 
سی ساله  ملک  و ملک  جهان  چون  گذاشتی . 
خاقانی .
-  
امثال  : 
الملک  عقیم  ؛ پادشاهی  سترون  باشد. (امثال  و حکم  ج  
1 ص  
273).
چون  دهد ملک  خدا باز هم  او بستاند
پس  چرا گویند اندر مثل  الملک  عقیم . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
آن  شنیدستی  که  الملک  عقیم 
ترک  خویشی  جست  ملکت جو ز بیم . 
مولوی .
 ||  مملکت  و ولایت  و کشور. (ناظم  الاطباء) 
: کنون  کار برساز و زین  پس  برو
به  ملکی  که  نشناسدت  کس  برو. 
فردوسی .
بخل ، ضحاک  و من  فریدونم 
مکرمت  ملک  و من  سلیمانم . 
روحی  ولوالجی .
بسا طبیب  که  مایه  نداشت  درد فزود
وزیر باید،ملک  هزارساله  چه  سود. 
منجیک .
چو ملک  کرشود و نشنود مراد ملک 
دو چیز باید دینار زرد و تیغ کبود. 
منجیک .
وزیر نو ستدی  کو ز رأی  بی معنی 
به  گوش  ملک  تو اندر فکند کری  زود. 
منجیک .
ز زود خفتن  و از دیر خاستن هرگز
نه  ملک  یابد مرد و نه  بر ملوک  ظفر. 
عنصری .
ملکی  کان  را به  درع  گیری  و زوبین 
دادش  نتوان  به  آب  حوض  و به  ریحان . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
شکر کن  شکر خداوند جهان  را که  بداشت 
به  تو ارزانی  بی  سعی  کس  این  ملک  قدیم . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
پادشا در دل  خلق  و پارسا در دل  خویش 
پادشا کایدون  باشد نشود ملک  سقیم . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
وحشی  چیزی  است  ملک  و دانم  ازآن  این 
کو نشود هیچگونه  بسته  به  انسان . 
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
مرد شهم  کافی  محتشم  بایدملک  را. (تاریخ  بیهقی  چ  ادیب  ص  
386). مرا چاره ای  نباشد از نگاهداشت  مصالح  ملک . (تاریخ  بیهقی  ایضاً ص  
331). ازآن جهت  که  همباز او شود در ملک  و پادشاهی  به  انبازی  نتوان  کرد. (تاریخ  بیهقی  چ   فیاض  ص  
340). معلوم شد که  کار ملک  
 ۞  بر شکر خادم  می رفت  و این  کودک  مشغول  به  خوردن . (تاریخ  بیهقی  چ ادیب  ص  
702). چون  ملکی  و بقعتی  بگیرد... مجال  تمام  داده باشد. (تاریخ  بیهقی  ایضاً ص  
90). چون  دعای  خلق  به  نیکویی  پیوسته  گردد آن  ملک  پایدار بود و هر روز به زیادت تر باشد. (سیاست  نامه  چ  بنگاه  ترجمه  و نشر کتاب  ص  
17). و اگر به  روزگار بعضی  از خلفا اندر ملک  بسطتی  و وسعتی  بوده است  به  هیچ  وقت  از دل مشغولی ... خالی  نبوده  است . (سیاست  نامه  ایضاً ص 
13). عم  بر من  خروج  کرد و با او مصاف  کردم ... و دیگر باره  ملک  به  شمشیر بگرفتم . (سیاست  نامه  ایضاً ص  
42).
نهاد گویی  چون  مهر در کنار نگین 
سپهر ملک  زمین  در کنار آتش  و آب . 
ابوالفرج رونی .
پس  یکی  خروج  کرد نام  او شهربراز و ملک  بگرفت  اما بقایی  نکرد. (فارسنامه ٔ ابن  البلخی  ص  
24).
اقبال  تو پیرایه ٔ ملک  عجم  آراست 
شمشیر تو مشاطه ٔ دین  عرب  آمد. 
عثمان  مختاری  (دیوان  چ  همایی  ص  554).
هزار ملک  بجوی  و هزار فتح  بیاب 
هزار شهر بگیر و هزار سال  بپای . 
عثمان  مختاری  ایضاً ص  512).
ز هرسویی  سپهی  بس  گران  فرستادی 
که  ملک  و دین  ز سپه  باشد ایمن و آباد. 
مسعودسعد.
ملک  را چون  قرار خواهی  داد
تیغ را بی قرار باید کرد. 
مسعودسعد.
یک جرعه ٔ می  ز ملک  کاووس  به  است 
وز تخت  قباد و ملکت  طوس  به  است . 
(منسوب  به  خیام ).
بمان  همیشه  به  ملک  اندرون  عزیز و بزرگ 
که  خوار کرد فلک  دشمن  حقیر ترا. 
امیرمعزی .
بگرفتی  و سپردی  ملکش  به  پای  لشکر
بگشادی  و سپردی  گنجش  به  دست  غوغا. 
امیرمعزی .
شهی  کاندر همه  ملکش  ز عدل  او نبیند کس 
ز باغی  کژ شده  دیوار و باغی  اوفتاده  در. 
عمعق  (دیوان  چ  نفیسی  ص  156).
بهار است  ای  بهار ملک  و عید است  ای  عماد دین 
بخواه  آن  می  که  بوی  مشک  و رنگ  معصفر دارد. 
عمعق  (ایضاً ص  139).
ملک  هرگز ندید چون  تو ملک 
چون  بزادی  تو ملک  
 ۞  گشت  عقیم . 
عمعق  (ایضاً ص  182).
لحظه ای  گم  شد ز خدمت  هدهد اندر مملکت 
درکفارت  ملکتی  بایست  چون  ملک  صبا. 
سنائی  (دیوان  چ   مصفا ص  17).
ملک  آباد به  ز گنج  روان 
شادی  تن  نداد خنج  روان . 
سنائی .
ای  نهاده  پای  همت  بر سر اوج  سما
وی  گرفته  ملک  حکمت  گشته  در وی  مقتدا. 
سنائی .
شرع  را عقل  قهرمان  باشد
ملک  را عدل  پاسبان  باشد. 
سنائی .
ملک  شرع  مصطفی  آراستی  از عدل  و علم 
همچنان  چون  بوستانها را به  فروردین  صبا. 
سنائی  (دیوان  چ   مصفا ص  3).
ملک  ویران  و گنج  آبادان 
نبود جز طریق  بیدادان . 
سنائی .
راه  نیکان  گیر تا گیری  همه  ملک  بهشت 
با بدان  منشین  و دوزخ  را به  ایشان  واگذار. 
قوامی  رازی .
ملوک  و امرا پیوسته  به  حفظ مصالح  ملک  مبتلی  باشند. (تاریخ  بیهق  چ بهمنیار ص  
17).
بر سر ملکی  چنان  فارغ  نباشد کس  چو من 
حبذا ملکی  که  باشد افسرش  بی  افسری . 
انوری .
بی  عدل  نیست  کنگره ٔ ملک  مرتفع
بی  علم  نیست  قاعده ٔ عدل  پایدار. 
رشید وطواط.
مر ملک  را به  عدل  ثبات است  و انتظام 
مر عدل  را به  علم  ظهور است  و اشتهار. 
رشید وطواط.
من  ارسلان شه ملک  قناعتم  زین روی 
جهان  قیصر و خان  صدیک  جهان  من  است . 
اثیرالدین  اخسیکتی .
سینه  مکن  به  بستن  دل  زآن  قبل  که  تو
دل  بسته ای  نه  ملک  خراسان  گشاده ای . 
مجیرالدین  بیلقانی .
کثرت  جیشت  فزون  ز حد شمار است 
عرصه ٔ ملکت  برون  ز حد گمان  است .
جمال الدین  عبدالرزاق  (دیوان  چ  وحید دستگردی  ص  
54).
ملک بخش  است  برعبید و خدم 
ملک  خاقان  و خان  همی  بخشد. 
جمال الدین  عبدالرزاق  (ایضاً ص  95).
بادش  کمال  دولت  تا هردم  از کمانش 
در ملک  آل سامان ، سامان  تازه  بینی . 
خاقانی .
ملک  بود باغ  خلد تحت  ظلال السیوف 
شاه  بود ظل  حق  فوق  کمال الهمم . 
خاقانی .
مباد کزپی  خشنودی  چهار رئیس 
دو پادشا را در ملک  دل  بیازارم . 
خاقانی  (دیوان  چ  سجادی  ص  286).
نیست  اقلیم  سخن  را بهتر از من  پادشا
در جهان  ملک  سخن رانی  مسلم  شد مرا. 
خاقانی .
آهسته تر نه  ملک  خراسان  گرفته ای 
وآسوده تر نه  رایت  سنجر شکسته ای . 
خاقانی .
به  زلزله ٔ حوافر کوه پیکران ، گرد از اساس  آن  ملک  برآریم . (مرزبان نامه  چ  قزوینی  ص  
202). من  چون  صحیفه ٔ احوال  تو مطالعه  کردم  قاعده ٔ ملک  تو مختل  یافتم . (مرزبان نامه  ایضاً ص  
15). زیردستان  و رعایا در اطراف  و زوایای  ملک  جملگی  در کنف  امن  و سلامت  آسوده  مانند. (مرزبان نامه  ایضاً ص  
14). مثال  داد تا چند معتبر از کفات  و دهات  ملک ... با ملک زاده  و وزیر به  حضرت  آمدند. (مرزبان نامه  ایضاً ص  
14). خبر رسید که  ایلک خان  به  بخاراآمد و ملک  بستد و معظم  سپاه  را در قید اسار کشید. (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی  چ  
1 تهران  ص  
340). پدر منزوی  گشت و ملک  
 ۞  بدو بازگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی  ایضاً ص  
237). شاهنشاه  بهاءالدوله ... ملک  بگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی ).
ملک  دل  کردی  خراب  از تیر ناز
واندرین  ویرانه  سلطانی  هنوز. 
امیرخسرو دهلوی .
ملک  معمور و گنج  مالامال 
برکشد تخت  را به  گردون  یال . 
اوحدی .
پیش  صاحبنظران  ملک  سلیمان  باد است 
بلکه  آن  است  سلیمان  که  ز ملک  آزاد است . 
خواجوی  کرمانی .
زلف  عروس  ملک  تو کش  نام  پرچم  است 
حبل اﷲ است  کش  نتواند کسی  برید. 
ابن یمین .
از باغ  ملک  بوی بهی  خاست  لاجرم 
همچون  انار خصم  ترا دل  ز غم  کفید. 
ابن یمین .
تا در پناه  دولت  بیدار توست  ملک 
در خواب  رفت  فتنه  و آشوب  آرمید.
ابن یمین .
حکما گفته اند که  زوال  و خلل  ملک  وقتی  باشد که  کسان  لایق  اشغال  را از کار دور کنند و نالایق  را کار فرمایند. (تاریخ  غازان  ص  
319).
از تنم  چون  جان  ودل  بردی  چه  اندیشم  ز مرگ 
ملک  ویران گشته  را اندیشه ٔ تاراج  نیست . 
کاتبی .
-  
ملک  راندن  ؛ اداره  کردن  کشور. پادشاهی  کردن . سلطنت  کردن  
: هیچ  یگانه  نزاد چرخ  فلک  همچو تو
تا که  همی  ملک  راند سال  ملک  ششهزار. 
خاقانی .
-  
ملک  فربه  کردن  ؛ کنایه  از زیاد کردن  ملک . (برهان ) (آنندراج ) (ازناظم  الاطباء).
 ||  بزرگی . (منتهی  الارب ). بزرگی و فر و عظمت . (ناظم  الاطباء). عظمت  و سلطه . (از اقرب الموارد).  ||  ماسوااﷲ از ممکنات  موجوده  ومقدوره . (غیاث ) 
: ما همه  فانی  و بقابس  تراست 
ملک  تعالی  و تقدس  تراست . 
نظامی .
ملک  خداست  ثابت  و باقی  و بعد ازآن 
آثار خیر و نام  نکو و دگر هباست . 
(از تاریخ  گزیده ).
و رجوع  به  معنی  بعد شود.
-  
امثال  : 
ملک  خدا تنگ  نیست  ، نظیر ارض اﷲ واسعة. (امثال  و حکم  ج  
4 ص  
1733).
 ||  در شرح  اصطلاحات  صوفیه  نوشته  از عالم  شهادت  عبارت  است  چنانکه  ملکوت  عالم  غیب  و جبروت  عالم  انوار قاهره  و لاهوت  عالم  ذات  حق . (غیاث ) (آنندراج ). عالم  شهادت . (تعریفات  جرجانی ). عالم  شهادت . (ابن العربی ). عالم  محسوسات طبیعی . (تاریخ  تصوف  در اسلام  تألیف  غنی  ص  
656). عالم  شهادت  را از عرش  و کرسی  و عالم  عناصر، عالم  ملک  گویند. (فرهنگ  علوم  عقلی  سجادی ). عالم  شهادت  است  از محسوسات  غیرعنصریه  مانند عرش  کرسی . (فرهنگ  مصطلحات  عرفا تألیف  سجادی ) 
: ز ملک  تا ملکوتش  حجاب  بردارند
هرآنکه  خدمت  جام  جهان نما بکند. 
حافظ.
و رجوع  به  معنی  قبل  و بعدشود.
||  (اصطلاح  فلسفه ) عالم  اجرام . (رسالة فی  اعتقاد الحکماء للشیخ  شهاب الدین  السهروردی  ص  
270). و رجوع  به  ملکوت  شود.