ملک پرور. [ م ُ پ َ وَ] (نف  مرکب ) پرورنده ٔ ملک . آباد و پررونق  کننده ٔ مملکت . آنکه  موجب  ترقی  و تعالی  مملکت  است  
: راست  گویی  خسرو عادل  جلال  ملت  است 
ازپی  توقیع، کلک  ملک پرور در بنان . 
عثمان  مختاری  (دیوان  چ  همایی  ص  426).
ملک  از تو فخرگستر و داد از تو شادکام 
فخر از تو ملک پرورو دین  از تو شادمان . 
عثمان  مختاری  (ایضاً ص  457).
ملک  جهان  رسید ز جد و پدر به  او
زین  روی  همچو جد و پدر ملک پرور است . 
امیرمعزی .
ای  ملک پروری  که  نیارند زد همی 
پیش  سخاو رای  تو دم  ابر و آفتاب . 
امیرمعزی .
همیشه  کینه کش  وملک پرور است  و که  دید
که  کینه کش  بود و ملک پرور آتش  و آب . 
امیرمعزی .
ز رای  روشن  و تدبیر ملک پرور اوست 
که  دادکیشان  بیشند و ظلم کیشان  کم . 
سوزنی .
ژاله ٔ نعمت  از هوای  سخا
بانوی  ملک پرور افشانده ست . 
خاقانی .
هست  اتابک ، مصطفی تأیید و اسکندرخصال 
کاین  دو را هم  در یتیمی  ملک پرور ساختند. 
خاقانی .
هلال  حلقه  شود روز عید در میدان 
به  پیش  رمح  فلک سای  و ملک پرور او. 
ظهیرفاریابی .
پادشاه  را هفت  وزیر شایسته  بود، هر یک  کامل  و عاقل  و ناصح  و فاضل  و ملک پرور. (سندبادنامه  ص  
78). امثله ٔ قضا بر موجب  رضای  او موشح  به رای  انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه  ص 
274).
در عهد وزیر ملک پرور
خورشید جلال  چرخ  مسند.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن  اصفهان  ص  134).