ملک ستان . [ م ُ س ِ ] (نف  مرکب ) ملک ستاننده . ستاننده ٔ مملکت .کشورستان . مملکت گیر. ضبطکننده ٔ کشورها 
: جان  بدهم  و دل  ندهم  کاندر دل  من  هست 
مدح  ملکی  مال دهی  ملک ستانی . 
فرخی .
و ان  یکاد همی  خواند جبرئیل امین 
همی  دمیدبر آن  پادشاه  ملک ستان . 
عثمان  مختاری  (دیوان  چ  همایی  ص  358).
لشکرشکن  و تیغزن  و شیرشکار است 
دشمن شکن  و مال ده  وملک ستان  است . 
امیرمعزی .
همتت  ملک بخش  و ملک ستان 
تا به  گیتی  ده  و ستان  باشد. 
انوری  (دیوان  چ  مدرس  رضوی  ص  138).
ای  ملک ستانی  که  ز درگاه  تو برخاست 
هر مرغ  که  در عرصه ٔ ملکی  به پر آمد. 
انوری  (ایضاً ص  142).
ای  ملک ستانی  که  بجز ملک سپاری 
با تو ندهد فایده  یک  ملک ستان  را. 
انوری  (از آنندراج ).
جمله  خموشان  حکایت سرای 
ملک ستانان  ولایت نمای .
خواجوی  کرمانی  (روضةالانوار چ  کوهی  کرمانی  ص  
23).
جهانگشای  جوان  بختیار دولتیار
بلندمرتبه ٔ تاج بخش  ملک ستان .
عبید زاکانی .