ملک وار. [ م َ ل ِ ] (ص  مرکب ، ق  مرکب ) مانند پادشاهان . چون  ملوک  
: گر همی  خواهی بنشست  ملک وار نشین 
ور همی  تاختن  آری  به  سوی  خوبان  تاز. 
منوچهری .
نوازش کنانش  ملک  پیش  خواند
ملک وار بر کرسی  زر نشاند. 
نظامی .
سلیحی  ملک وار ترتیب  کرد
به  جوشن  بر از تیغ ترکیب  کرد.
نظامی .