ملیح
نویسه گردانی:
MLYḤ
ملیح . [ ] (اِ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ملیح . [ م َ ] (ع ص ) رجل ملیح ؛ مردی شیرین . ج ، مِلاح ، اَملاح . (مهذب الاسماء). مرد خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوب صورت . (منتهی الارب ) (آنن...
ملیح /malih/ ۱. نمکدار. ۲. گندمگون؛ خوب صورت؛ نمکین. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////// شیوه و ناز تو شیرین...
حشو ملیح . [ ح َ وِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشو لوزینه . حشوی که معنی نیفزاید لیکن در عذوبت بیفزاید. شمس قیس آرد: آن است که هر چند ش...
ملیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) آنکه گفتار وی مطبوع و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء).
ملیح خولانی . [ م َ ح ِ ] (اِخ ) از شاگردان بابک بن بهرام و بابک شاگرد شبلی بود و ملیح رئیس فرقه ٔ خولانیین ازمغتسله . (ابن الندیم ، یادداشت ...
ملیح سمرقندی . [ م َ ح ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) مولانا بدیعپسر ملا محمدشریف . از شاعران قرن یازدهم هجری و از ملازمان عبدالعزیزخان حاکم بخارا بود...
ملیه . [ م َ ] (ع ص ) ملیح . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت . (ناظم الاطباء). || رجل ملیه و مُمْتَلَه ْ...