مندل
نویسه گردانی:
MNDL
مندل . [ م ُ دَل ل ] (ع ص ) راه نموده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود. || اجازت یافته . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مندل . [ م َ دَ ] (اِ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در ...
مندل . [ م َدِ ] (اِ) نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
مندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطبا...
مندل . [ م َ دَ ] (ع اِ) موزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش . (از اقرب الموارد).
مندل . [ م َ دَ ] (اِخ ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان ). زکریابن محمود قزوینی در ...
مندل . [ م ِ دِ ] (اِخ ) ۞ گرِگور یوهان . راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م .) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجا...
خط مندل . [ خ َطْ طِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) دایره ای که عزایم خوانان وقت عزایم خواندن برای حفظ بر گرد خود یا دیگری برکشند. (آنندراج...
هفت مندل . [ هََ م َ دَ ] (اِمرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : فلک بر تو زآن هفت مندل کشیدکه بیرون ز مندل نشاید دوید.نظامی .
مندل فروش . [ م َ دَ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که دهل می فروشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مندل شود.
مندل نواز. [ م َ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دهل زن و آنکه دهل می نوازد. (ناظم الاطباء). رجوع به مندل شود.