منفض
نویسه گردانی:
MNFḌ
منفض . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) قوم درویش گردیده و ستورمرده و بی توشه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گروه درویش شده . (ناظم الاطباء). رجوع به انفاض شود.
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
منفض . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب ). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الا...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: آترنا ãtrenâ (سنسکریت: ãtrennâ)، روزنه، شکاف. *****علی محمد عالیقدر 09163657861
منفذ. [ م َ ف َ / ف ِ ] ۞ (ع اِ) جای درگذشتن و جای جاری شدن و از این معنی راه مراد است . (غیاث ) (آنندراج ). موضع نفوذ و درگذشتن چیزی و ر...
منفذ. [ م ُ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) (در طب قدیم ) هر چیز که تأثیر دوا یا غذایی را تسریع کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منفذ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه می گذراند و آنکه داخل می کند و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انفاذ شود.