منقر
نویسه گردانی:
MNQR
منقر. [ م ُ ق ُ ] (ع اِ) چوب کنده کرده جهت شراب . ج ، مناقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب ناودار جهت ساختن شراب . (ناظم الاطباء). || چاه خرد و سرتنگ . (مهذب الاسماء). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حوض . ج ، مناقر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حوض . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
منقر. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شیر نیک ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقر. [ م ِ ق َ ] (ع اِ) میتین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلنگ . ج ، مناقر. (از اقرب الموارد). || اسکنه . ج ، مناقر. (مهذب الاس...
منقر. [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) منقرالعین ؛ مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منغر. [ م ُ غ َ ] (ع ص ) گوسپندی که از پستان وی شیر سرخ و یا شیر خون آمیخته به در آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است ازانغار. ...
منغر. [ م َ غ ُ ] (اِ) نوعی ازپول ریزه ٔ خرد و کوچک باشد. (برهان ). نوعی از پول ریزه ٔ خرد. منغرک . (فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء).
منغر. [ م ُ غ ُ ] (اِ) قدح و طاس بزرگ را گویند که در آن شراب خورند. (برهان ). قدح بزرگ که بدان شراب خورند و ساتگین نیز گویند. منغرک . (فرهن...