منوط
نویسه گردانی:
MNWṬ
منوط. [ م َ ] (ع ص ) (از «ن و ط») آویخته . یقال هذا منوط به . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده . (غیاث ) (آنندراج ). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی ). || مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب ): هو منوط بالقوم ؛ ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پسبه pasbe (سغدی: پثبه paşbe)***فانکو آدینات 09163657861