منی . [ م َ] (حامص ) در فارسی تکبر و خودبینی . مرکب از «من » و «یاء» مصدری . (غیاث ) (آنندراج ). تکبر و غرور و فخریه و لاف زنی و خودپرستی و خودبینی و ستایش از خود. (ناظم الاطباء). عجب . تکبر. استکبار. برترمنشی . بزرگ منشی .کبر و غرور. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
: میان کیان دشمنی افکنی
وزآن خویشتن در منی افکنی .
فردوسی .
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی .
او را سزد بزرگی و هم او را رسد شرف
او را رسد منی و هم او را رسد فخار.
فرخی .
ز نااستواران مجو ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی .
اسدی .
حجت تو منی را ز سر خویش به در کن
بنگر به عقابی که منی کرد چه ها خاست .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بعد از آن منی و تکبر و فضول در دماغ سرور متکبران ابلیس ... با خود گفت ... (قصص الانبیاء ص
18).
منتهای بدی منی داند
برتری در فروتنی داند.
سنائی .
دوستیی کآن ز تویی و منی است
نسبت آن دوستی از دشمنی است .
نظامی .
لاف منی بود و توئی برنتافت
ملک یکی بود و دوئی برنتافت .
نظامی .
اینجا منی و توئی نباشد
در مذهب ما دوئی نباشد.
نظامی .
از منی
۞ بودی منی را واگذار
ای ایاز آن پوستین رایاد آر.
مولوی .
کی رسد همچون تویی را کز منی
امتحان همچو من یاری کنی .
مولوی .
من عدوم چاره نبود کز منی
کژ روم با تونمایم دشمنی .
مولوی .
ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی .
سعدی .
کسی در آینه رویی بدین صفت بیند
کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی .
سعدی .
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی .
سعدی .
چه گویم و گر هرچه گویم منی است
منی چیست ای یار اهریمنی است .
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73).
شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی می راند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص
109).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی .
حافظ.
-
منی آوردن ؛ عجب و خودپسندی نمودن
: روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی .
فردوسی .
چون از ملک چهارصد و اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ).
-
منی داشتن ؛ خودخواهی و خودپسندی داشتن
: عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
سنائی .
-
منی فش ؛ این ترکیب در فهرست ولف متکبر و مغرور معنی شده و شماره ٔ شاهد آن از شاهنامه ٔ مورد نظر ولف قسمت
43 بیت
492 است که با مطابقه با شاهنامه ٔ چ بروخیم و مسکو شاهد اول همین ترکیب است
: به رزمی که کردی چنین کش مشو
هنرمند بودی منی فش مشو
۞ .
(شاهنامه چ بروخیم ج
9 ص
2704 چ مسکو ج
9 ص
38).
ز دست یکی بدکنش بنده ای
پلید و منی فش پرستنده ای
۞ .
فردوسی (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منی کردن ؛ عجب و خودستائی کردن . خودپسندی کردن . منیت
: بجایی که موسیل بود ارمنی
که کردی میان بزرگان منی .
فردوسی .
شنیدند گردان آهرمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی .
فردوسی .
منی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شدناسپاس .
فردوسی .
هرگز منی نکرد و رعونت ، ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی .
منوچهری .
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بدانکه زن پری عجب و منی کرد و گفت اینهمه لشکرها من می شکنم دروغ گفت ، فتح و نصرت خدای عزوجل داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
هر که در این راه منی میکند
بر من و تو راه زنی میکند.
نظامی .
-
منی نمودن ؛ خودستائی نمودن . خودخواهی کردن . تکبر نمودن
: اسکندرو اراقیت چون تکبر کردند و منی نمودند خدای عز و جل به ایشان بازنمود که قدرت خدای راست . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).