موالی . [ م َ ] (ع  اِ) ج ِ مولی . (ناظم  الاطباء) (آنندراج ). و رجوع  به  مولی  شود.  ||  اقربا و نزدیکان  مانند پسرعمو و جز آن . (یادداشت  مؤلف ) 
:  و انی  خفت الموالی  من  ورائی  و کانت  امرأتی  عاقراً فهب  لی  من  لدنک  ولیا. (قرآن  
5/19).  ||  ج ِ مولاة. (متن اللغة) (یادداشت  مؤلف ). رجوع به  مولاة شود.  ||  یاران  و دوستان . (ناظم  الاطباء). یاران  و خداوندان . و آن  جمع مولاست . (غیاث ). خداوندان . (ناظم  الاطباء) (یادداشت  مؤلف ). رؤسا. بزرگان . صاحبان . (یادداشت  لغت نامه ).  ||  آزادشدگان . (یادداشت  مؤلف ). غلامان . بندگان  
: به  وقت  آن  که  صلتها دهی  موالی  را
ز یک  دو صلت  این  خسروانت  آید ننگ . 
فرخی .
یکی  از موالی  عبداﷲ چون دید بانگ  کرد که  امیرالمؤمنین  را بکشتند. (تاریخ  بیهقی  چ  ادیب  ص 
189).
این  حکم  خدای  است  رفته  بر ما
او بار خدای  است  و ما موالی .
ناصرخسرو.
امیراسماعیل  با موالی  و ممالیک  خویش  و اصحاب  و اتباع  پدر مقابل  آمد. (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی  ص 
193). بعضی  بر خانه ٔ موالی  خویش  خروج  کردند و به  معاندان آن  دولت  التجا ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی  ص 
10).
-  
موالی نواز ؛ بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که  زیردستان  و غلامان  خویش  بنوازد 
: مهتر چنین  باید موالی نواز
مهتر چنین  باید معادی شکن .
فرخی .