موجب
نویسه گردانی:
MWJB
موجب . [ ج ِ ] (اِخ ) نام شهری است به شام میان قدس و بلغاء. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
موجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) هرآنچه لازم می گرداند و مقرر می کند و واجب می گرداند. (ناظم الاطباء). لازم کننده . (آنندراج ) (غیاث ). واجب کننده . مقر...
موجب . [ ج َ ] (ع ص ) ایجاب کرده شده . لازم آمده . لازم گردانیده شده و مقررکرده شده . || مثبت . ضد منفی . (ناظم الاطباء)؛ استثناء در کلام تام م...
موجب . [ م ُ وَج ْ ج ِ ] (ع ص ) ماده شتری که در پستانش فله بسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) ۞ . || نعت فاعلی از توجیب ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لامل lāmal (پشتو) ***فانکو آدینات 09163657861
بی موجب . [ م َ / مُو ج ِ ] (ص مرکب )(از: بی + موجب عربی ) بی سبب . بیوجه . (آنندراج ). بدون سبب . بدون دلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به موجب شود...
باعث پریشانی نگردد
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
حافظ