مؤزی
نویسه گردانی:
MWZY
مؤزی . [ م ُ ءَزْ زی ] (ع ص ) سازنده ٔ ازاء برای حوض . (آنندراج ). مُؤْزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مُؤْزی شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مؤزی . [ م ُءْ زا ] (ع ص ) نعت مفعولی از ایزاء. در مشقت انداخته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در مشقت افکنده شده . (یادداش...
مؤزی . [ م ُءْ ] (ع ص ) سازنده ٔ ازاء ۞ برای حوض . آنکه مجرای آب و یا ازاء برای حوض و جز آن می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه سازد برای حوض ...
موزی . (اِ) تصحیف مازو (در تداول مردم راه چالوس ). (یادداشت مؤلف ). مازو. صورتی از مازو. رجوع به مازو شود.
موزی . (اِ) بلوط. (ناظم الاطباء). به لغت دری بلوط را گویند و درخت و ثمر آن معروف است ، لهذا شاه بلوط را شاه موزی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ...
موزی (به چینی: 墨子) (زادروز حدود سال ۴۷۰ پیش از میلاد - درگذشته حدود سال ۳۹۱ پیش از میلاد) فیلسوف چینی بنیانگذار مکتب موهیسم است.
لکه موزی . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان محمودآباد و تلیکسر مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 32).
مؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.
موذی . (از ع ، ص ) مؤذی . زیان رساننده و آزاررسان و رنج آور و اذیت رسان و مضر و مفسد. (ناظم الاطباء). رنجاننده . (آنندراج ). اذیت کننده .رنج رسان...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَرداک (ارد= اذیت؛ سنسکریت+ پسوند یاتیکی (= فاعلی) «اک»)
پیدار pidãr (پید = اذیت؛ سنسکریت + پسوند «ار»)
خیدان...
موزی کتی .[ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل با 230 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . (از فر...