اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مولا

نویسه گردانی: MWLA
مولا. [ م َ ] (ع ص ، اِ) مولی . سرور. مخدوم . سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف ). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه : بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.

ناصرخسرو.


پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی .

ناصرخسرو.


بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.

ناصرخسرو.


اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می دهم بر چار چیزت .

نظامی .


چو مولام خوانندو صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر.

سعدی (بوستان ).


اجل ّ روی زمین کآسمان به خدمت او
چو بنده است کمربسته پیش مولایی .

سعدی .


- مولا شدن ؛ سرور شدن . آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن :
هرکه اوبیدار گردد بنده ٔ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.

ناصرخسرو.


|| توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان :
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم .

سعدی (بوستان ).


|| غلام و برده . (ناظم الاطباء). بنده و برده . غلام . عبد (از اضداد است ). (از یادداشت مؤلف ) :
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر.

فرخی .


ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا.

فرخی .


زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت .

منوچهری .


هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود.

منوچهری .


زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هرکه مولای کسی باشد مولا نشود.

منوچهری .


گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.

ناصرخسرو.


پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی .

ناصرخسرو.


بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.

ناصرخسرو.


باغ در باغ گردبرگردش
خلد مولا و روضه شاگردش .

نظامی .


کمین مولای تو صاحب کلاهان
به خاک پای توسوگند شاهان .

نظامی .


ما که مولای بارگاه توایم
سرور از سایه ٔ کلاه توایم .

نظامی .


نهان با شاه میگفت از بناگوش
که مولای توام هان حلقه در گوش .

نظامی .


- مولا گشتن ؛ مولا شدن . کهتر و بنده شدن :
هرکه او بیدار گردد بنده ٔ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مولا. (نف ) صفت دائمی از مولیدن . درنگ کننده . سخت درنگ کننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولیدن شود.
مولا. (ص ) (اصطلاح عامیانه ) آدم آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده . (فرهنگ لغات عامیانه ).
مولا. [ م َ / مُو ] (اِخ ) آقاعبدالمولی . از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده . از علوم و انواع خطوط ...
مولا. [ م َ / مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت . آب آن ...
چم مولا. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 27 هزارگزی جنوب خاوری دهدز. کنار راه مالرو بادلان به بیدله واقع است ...
ده مولا. [ دِه ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 30هزارگزی جنوب باختری آستانه . داری 283 تن سکنه...
تپه مولا. [ ت َپ ْ پ َ م َ ] (اِخ )دهی از دهستان در کوه است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد و در نه هزارگزی خاور چقلوندی و نه هزارگزی ...
تپه مولا. [ ت َپ ْ پ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر است که در سی و سه هزارگزی جنوب شهر ملایر و هیجده هزارگزی جنوب راه ...
جبل مولا. [ ج َ ب َ ل ِ م َ ] (اِخ ) ۞ نام کوهی است به اسپانیا که معادن ارزیز در آن وجود دارد. رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 199 شود.
کوشک مولا. [ م َ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان دودج وداریان که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 512 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.