مه
نویسه گردانی:
MH
مه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتمه ، قورمه ، دگمه ، یورتمه ، چاتمه ، چکمه ، دلمه ، قاتمه ، یارمه ، باسمه ، سخلمه (سقلمه )، قیمه ، کسمه ، داغمه ، چالمه . (از یادداشتهای مؤلف ).
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مه بانو. [ م ِه ْ ] (اِ مرکب )بانوی بانوان . سرور بانوان . بزرگ زنان : که او بود مه بانوی پهلوان ستوده زنی بود روشن روان .فردوسی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نام یکی از با سابقه ترین شهرهای کردستان ایران است که به لحاظ تقسیمات کشوری در استان آذربایجان غربی واقع شده است.
مرکب از دو واژه مه(به معنای مهتر یا ...
مه رویان. جمع مهروی: مهروی. [ م َ ] (ص مرکب) مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود سا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مه چارده. {مَ. دَ.}. (ا. مرکب). ماه تمام؛ ماه کامِل، بَدر. ماه دو هفته . ماه چهارده شبه . ماه شب چهاردهم . پُر ماه. گِرد ماه : ///////////////////////...
ماهان مه .[ م ِه ْ ] (اِخ ) لقب وشمگیر ابومنصور ظهیرالدوله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به وشمگیر شود.
مه جولان . [ م َه ْ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) که جولان و سیر و گردش او چون ماه است . با جولان کردنی چون ماه . || جولان کننده بر ماه . پیماینده...
مه گرفتن . [ م َه ْگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ماه گرفتن . خسوف : کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه . فرخی .رجوع...