اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مه

نویسه گردانی: MH
مه . [ م ِه ْ ] (اِ) ۞ میغ و نزم و آن بخاری باشد تیره و ملاصق زمین . (برهان ). بخار آب نسبةً متراکمی است که در فصول سرد (پاییز، زمستان و اوایل بهار) در مجاورت سطح زمین تشکیل می شود. معمولاً تشکیل مه در مواقعی است که هوای مجاور سطح زمین از بخار آب اشباع شده باشد و ضمناً درجه ٔ حرارت هوای مجاور زمین از حرارت سطح زمین کمتر بود، یعنی سطح زمین حرارت بیشتری تا هوای مجاورش داشته باشد (کاملاً برعکس شبنم که حرارت سطح زمین از حرارت هوای مجاور باید کمتر باشد تا شبنم تشکیل شود). به طور کلی مه عبارت از ابرهایی است که در مجاورت سطح زمین تشکیل می شود. میغ. نزم . بخار. (ناظم الاطباء). ضباب . نژم . میغ نرم . تار میغ. (یادداشت مؤلف ).
- مه دریا ؛ ۞ (اصطلاح زمین شناسی ) مه غلیظی که در مجاورت سطح آبهای دریا تشکیل می شود. این مه به علت تراکم ذرات بخار آب غالباً برای کشتیها خطرناک است .
|| نام بادی در خلخال و نواحی جنوبی و جنوب غربی آن تا حدود زنجان و قزوین و کرج . مقابل شره . مقابل باد راز. باد شمالی و شمال غربی که معمولاً وزشی مداوم در مسیر معین دارد و هوا را مرطوب و خنک سازد، مقابل باد راز یا شره که باد جنوب و جنوب غربی است و تغییر مسیر می دهدو گرم است و خشک :
آباد اولسون خلخال !
مه یا تار گرمش قالخار!

(از یادداشت مؤلف ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مه بر کوهان . [ م َه ْ ب َ ](اِ مرکب ) نام سرودی است . (از غیاث ) (از آنندراج ). ماه بر کوهان . (برهان ). رجوع به ماه بر کوهان شود.
مهستی . [ م َ س ِ / م َ هَِ ] (اِ مرکب ) مخفف ماه ستی (ستی مخفف عربی سَیِّدَتی ). ماه خانم . ماه بانو. || از نامهای ایرانی: داشت زالی به روستای تکاو م...
قاوره مه دره . [ وُ م َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . در 35000گزی جنوب خاوری قروه و 2000گزی جنوب شیروا...
مح . [ م َ ] (اِ) رمز و نشانه است کلمه ٔ محال را؛ و هو مح ، و هو محال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مح . [ م َح ح ] (ع ص ) جامه ٔ کهنه . (از لسان العرب ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
مح . [ م ُح ح ] (ع اِ) بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص هر شی ٔ. (از لسان العرب ). || زرده ٔ تخم مرغ . (منتهی الارب ). محة. (منتهی ا...
مح . [ م َح ح ] (ع مص ) محح . (منتهی الارب ). محوح . (منتهی الارب ).کهنه گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.