اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مهتر

نویسه گردانی: MHTR
مهتر. [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ع ص ) خرف شده از پیری و آنکه از روی دیوانگی و جنون سخن می گوید. (ناظم الاطباء). پیر خرف . (آنندراج ). پیر بسیارگوی . (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از...
مهتر. [ م ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 235 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
این واژه در پهلوى به صورت مَسْتر Mastar آمده و همریشه کلمه Master در انگلیسى است، یعنى رئیس ، سرکرده، بزرگتر
مهتر دانستین Mahtar مدیر برای مانند مهری دانشگاه و مدیر دانشگاه . مهتری بانک و مدیر بانک و فلان کس مقام جایگاه مهتری دارد یعنی فلان کس مقام مدیریت دار...
ده مهتر. [ دِه ْ م ِ ت َ ] (اِ مرکب ) کدخدا. ده مه . رئیس ده . دهخدا. کلانتر ده . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت من دخت ده مهترم از ایرا چنین خوب ...
کار مهتر. [ رِ م ِ ت َ ] (اِخ ) نام کتابی است در علم نجوم تألیف حسن بن الخصیب از حذاق منجمین قرن دوم هجری و معاصر یحیی بن خالد برمکی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خرس مهتر. [ خ ِ س ِ م ِ ت َ ] (اِخ ) دب اکبر. نام ستارگانی چند است به آسمان . رجوع به دب اکبر شود : غنوده در پس او خرس مهترچو بچه پیش او...
مهتر نسیم . [ م ِ ت َ ن َ ] (اِخ ) عیاری معروف در قصه ها. رجوع به نسیم عیار و اسکندرنامه شود.
باغ مهتر علیشاه . [ غ ِ م ِ ت َ ع َ ] (اِخ ) باغی بوده است به یزد : باغی به غایت وسیع است و دو نهر آب در آن جاری است با درگاه عالی و طن...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.