مهرة
نویسه گردانی:
MHR
مهرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) مهر ماده یعنی کره اسب ماده . (از اقرب الموارد). رجوع به مهر شود : بچه اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر و ماده را مهره گویند. (تاریخ قم ص 178).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مهره کش . [ م ُ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مهره کشنده . آن که کاغذ و قماش را به مهره جلا دهد. (آنندراج ) : مهره کش رشته ٔ باریک ۞ عقل رو...
مهره گر. [ م ُ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) آن که مهره سازد. (از آنندراج ) : چو باشد مهره گر را کار با پشم به یاقوت و زمرد کی نهد چشم .امیرخسرو.
مهره ور. [ م ُ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) ذوفقار. (یادداشت مؤلف ). مهره دار. رجوع به مهره داران شود.
یک مهره . [ ی َ / ی ِ م ُ رَ / رِ ] (ص مرکب )در اصطلاح زنان ، نوزادی سخت فربه و درشت و گویند این مولود در ماه یا سال اول بمیرد. (یادداشت مؤ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
(کسل نات) با فتحه روی کاف ـ مهره ای که مانند برج ها و قلعه ها دارای کنگره هایی ست
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مهره کرد. [ م ُ رَ / رِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) کاغذ سفید. کاغذ از حریر سپید صمغ زده و صیقلی کرده . مهره . مهرق . (یادداشت مؤلف ).
مهره سای . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره ساینده . حکاک . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).
مهره سنگ . [ م ُرَ / رِ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از عقیق سیاه و سپید که مخصوصاً در عربستان یافت می گردد. (ناظم الاطباء).