مهلک
نویسه گردانی:
MHLK
مهلک . [ م ُ ل ِ ](ع ص ) کشنده . ممیت . میراننده و هلاک کننده . (آنندراج ). قاتل . متبر : به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ). بعد از آن ملاحده ٔ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 36). || نیست کننده . تباه کننده . متلف . ج ، مهلکات . مقابل محیی . مقابل منجی .
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
مهلک . [ م َ ل َ / ل ِ / ل ُ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک . (اقرب الموارد). رجوع به هلاک شود.
مهلک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مهلکة. جای هلاک : ای مفلسی که در سر تست از هوای گنج پایت ضرورت است که در مهلکی شود.سعدی (طیبات ).