مهلکه . [ م َ ل َ ک َ
/ ک ِ ] (از ع ، اِ) مهلکة. جای هلاک . موضع نابودی و تباهی . جای هلاکی
: گفت ... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن . (چهارمقاله ٔ عروضی ص
115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص
135). خلق را در مزله ٔ ضلالت و مهلکه ٔ جهالت می انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
289).
بعد از آن گفتش که اندر مهلکه
نهی لاتلقوا بایدی تهلکه
۞ .
مولوی .
|| سبب هلاکت . (یادداشت مؤلف ). سبب هلاکی .